💜فرشته من🤍
💜فرشته من🤍
👇🏻پارت ۱۷👇🏻
ارسلان:مهدیس منو برد ت یه اتاق بعد لباشو نزدیک لبام کرد تا اومدم بهش بگم چه غلطی داری میکنی که یکی درو محکم بست مهدیس حول دادم خودمم رفتم دنبال اونی که درو محکم بست دیدم دیاناعه خیلی داشت تند راه میرفت منم داشتم میرفتم دنبالش هرچی صداش میزدم جواب نمیداد واسه همین سرعتمو زیاد تر کردم و دستشو گرفتم
دیانا:بی مقصد داشتم میرفتم که ارسلان دستمو گرفت چرخوندم منم گفتم(کارتو بگو می خوام برم)
ارسلان:کجا می خوای بری الان
دیانا:به شما ربطی نداره
ارسلان:ینی چی چت شده
دیانا:خودت بهتر میدونی بعدشم ولم کن میخوام برم گفتی نقش دوس دخترمو بازی کن که نیاز نبود خودتون داشتین
ارسلان:مهدیسو میگی اون دوس دخترم نیست
دیانا:دوس دخترت نیست میخواستی باهاش لب بگیری اگه دوس دخترت بود چیکار میکردی
ارسلان:اون فقط یه سوءتفاهم بود
دیانا:برو بابا بعد دستمو از دستش کشیدم و بازم بی مقصد به راهم ادامه دادم
ارسلان:اِی مهدیس خدا بگم چیکارت کنه گفتمو رفتم دنبالش وایستادم جلوش گفتم(کجا میخوایی بری این موقع شب)
دیانا:یه جوری میگی این موقع شب انگار ساعت دو شبه ساعت نه بعدشم من میرم هرجا دلم به خواد به کسیم مربوط نیست
ارسلان:حداقل بزار برسونمت
دیانا:ازتون خواستم برسونین منو که یه مرده اومد جلو گفت
مرده:چیزی شده خانم مزاحمه پارش کنم
دیانا:نه این آقا..... که ارسلان پرید وسط حرفم
ارسلان:ما نامزدیم مشکلیه بفرما آقا دخالت نکن خوانوادگیه
دیانا:با این حرفش قند تو دلم آب شد
ارسلان:بخاطر اینکه جلو مرده پز بدم گفتم بیا بریم عشقم
دیانا:عین یه جوجه دنبالش را افتادم رفتیم تو ماشین ارسلان
ارسلان:الان آشتی
دیانا:بخاطر اینکه جلو مرده کم نیاری گفتم وگرنه اینکه دیگه هیچ چیزی بین ما نیست البته از اولشم نبود منو ببر خونمون فردا صبح میام وسایلمو می برم
ارسلان:با این حرفش قلبم شکست هیچی نگفتم تو راه بودیم که متین زنگ زد
مکالمه(ارسلان💜متین❤️)
💜بله
❤️کجایین
💜حال دیانا بد شد دارم میبرمش خونه ما دیگه نمیاییم
❤️می خواین ماهم بیاییم
💜نه نیاز نیست بعدشم شما اون نقشه رو انجام بدین
❤️شما نیستین که
💜عیبی نداره شما کار خودتونو کنین
❤️باش کاری نداری
💜نه قربونت خداحافظ
❤️خداحافظ
((پایان مکالمه))
ارسلان:رسیده بودیم خونه ی دیانا اینا خواستم به دیانا بگم رسیدیم که دیدم خوابه واسه همین راه افتادم سمت خدنه خودم رسیدیم دیانا رو گهواره ای بغل کردم بردم گذاشتمش روی تختش یه بوس آروم رویه لبش زدم رفتم از اتاقش بیرون
دیانا:کل راهو بیدار بودم فقط دوس داشتم ببینم وقتی ارسلان میبینه من خوابم چیکار میکنه وقتی لبمو بوسید شوکه شدم انتظار نداشتم
((ادامه دارد........))
👇🏻پارت ۱۷👇🏻
ارسلان:مهدیس منو برد ت یه اتاق بعد لباشو نزدیک لبام کرد تا اومدم بهش بگم چه غلطی داری میکنی که یکی درو محکم بست مهدیس حول دادم خودمم رفتم دنبال اونی که درو محکم بست دیدم دیاناعه خیلی داشت تند راه میرفت منم داشتم میرفتم دنبالش هرچی صداش میزدم جواب نمیداد واسه همین سرعتمو زیاد تر کردم و دستشو گرفتم
دیانا:بی مقصد داشتم میرفتم که ارسلان دستمو گرفت چرخوندم منم گفتم(کارتو بگو می خوام برم)
ارسلان:کجا می خوای بری الان
دیانا:به شما ربطی نداره
ارسلان:ینی چی چت شده
دیانا:خودت بهتر میدونی بعدشم ولم کن میخوام برم گفتی نقش دوس دخترمو بازی کن که نیاز نبود خودتون داشتین
ارسلان:مهدیسو میگی اون دوس دخترم نیست
دیانا:دوس دخترت نیست میخواستی باهاش لب بگیری اگه دوس دخترت بود چیکار میکردی
ارسلان:اون فقط یه سوءتفاهم بود
دیانا:برو بابا بعد دستمو از دستش کشیدم و بازم بی مقصد به راهم ادامه دادم
ارسلان:اِی مهدیس خدا بگم چیکارت کنه گفتمو رفتم دنبالش وایستادم جلوش گفتم(کجا میخوایی بری این موقع شب)
دیانا:یه جوری میگی این موقع شب انگار ساعت دو شبه ساعت نه بعدشم من میرم هرجا دلم به خواد به کسیم مربوط نیست
ارسلان:حداقل بزار برسونمت
دیانا:ازتون خواستم برسونین منو که یه مرده اومد جلو گفت
مرده:چیزی شده خانم مزاحمه پارش کنم
دیانا:نه این آقا..... که ارسلان پرید وسط حرفم
ارسلان:ما نامزدیم مشکلیه بفرما آقا دخالت نکن خوانوادگیه
دیانا:با این حرفش قند تو دلم آب شد
ارسلان:بخاطر اینکه جلو مرده پز بدم گفتم بیا بریم عشقم
دیانا:عین یه جوجه دنبالش را افتادم رفتیم تو ماشین ارسلان
ارسلان:الان آشتی
دیانا:بخاطر اینکه جلو مرده کم نیاری گفتم وگرنه اینکه دیگه هیچ چیزی بین ما نیست البته از اولشم نبود منو ببر خونمون فردا صبح میام وسایلمو می برم
ارسلان:با این حرفش قلبم شکست هیچی نگفتم تو راه بودیم که متین زنگ زد
مکالمه(ارسلان💜متین❤️)
💜بله
❤️کجایین
💜حال دیانا بد شد دارم میبرمش خونه ما دیگه نمیاییم
❤️می خواین ماهم بیاییم
💜نه نیاز نیست بعدشم شما اون نقشه رو انجام بدین
❤️شما نیستین که
💜عیبی نداره شما کار خودتونو کنین
❤️باش کاری نداری
💜نه قربونت خداحافظ
❤️خداحافظ
((پایان مکالمه))
ارسلان:رسیده بودیم خونه ی دیانا اینا خواستم به دیانا بگم رسیدیم که دیدم خوابه واسه همین راه افتادم سمت خدنه خودم رسیدیم دیانا رو گهواره ای بغل کردم بردم گذاشتمش روی تختش یه بوس آروم رویه لبش زدم رفتم از اتاقش بیرون
دیانا:کل راهو بیدار بودم فقط دوس داشتم ببینم وقتی ارسلان میبینه من خوابم چیکار میکنه وقتی لبمو بوسید شوکه شدم انتظار نداشتم
((ادامه دارد........))
۴.۴k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.