همچنان شاپرکی عاشق و دیوانه ی توست
همچنان شاپرکی عاشق و دیوانهی توست
شمع رخسار تو را دیده که پروانهی توست
شهرهی شهری و پیوسته به دنبال توام
سالها رفت و ندانم که کجا خانهی توست
بس که بر چشم و لبت ثانیهها زُل زدهام
خواب دیدم که لبم بر لب پیمانهی توست
نقرهداغم کند از عشق و هوس، هُرم تنت
آتش وسوسه در پنبهی بیدانهی توست
خم زلفت که چنین ره زند از باد صبا
پر از امواج بلندیست که بر شانهی توست
بر سر خرمن شعرم به تبسم بنشین
اعتبار غزل از خندهی مستانهی توست
گرچه دائم بگذاری به رهم دانه و دام
هدفم خال لب و چالهی بر چانهی توست
ای عسل! خانهام از زلزلهها ریخت به هم
تکیهگاه دل من باش که ویرانهی توست
شمع رخسار تو را دیده که پروانهی توست
شهرهی شهری و پیوسته به دنبال توام
سالها رفت و ندانم که کجا خانهی توست
بس که بر چشم و لبت ثانیهها زُل زدهام
خواب دیدم که لبم بر لب پیمانهی توست
نقرهداغم کند از عشق و هوس، هُرم تنت
آتش وسوسه در پنبهی بیدانهی توست
خم زلفت که چنین ره زند از باد صبا
پر از امواج بلندیست که بر شانهی توست
بر سر خرمن شعرم به تبسم بنشین
اعتبار غزل از خندهی مستانهی توست
گرچه دائم بگذاری به رهم دانه و دام
هدفم خال لب و چالهی بر چانهی توست
ای عسل! خانهام از زلزلهها ریخت به هم
تکیهگاه دل من باش که ویرانهی توست
۱.۷k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.