𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝⁴⁵
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
اقامتگاه لیا
لیا:واقعا میهو مرده؟
ندیمه لبخند رندانه ای زد و گفت:بله بانو
لیا دستانش را به شکل عجیبی تکان میدهد و زیر لب می گوید:پس پدرم کارش و درست انجام داد
:امپراطور وارد می شوند!
لیا و ندیمه بلند شدند و به جونگکوک تعظیم کردن
لیا خوشحال شد که در این وضع جونگکوک بهش توجهی کرده
مرد با نگاهش به ندیمه میفهماند که برود بیرون
سه ماه از ان اتفاق مزخرف میگذرد
مرگ دختر برای همه بدشگون و بد یومن بود
انگار مردم دلشان برای ملکه جوان و امپراطور خردمندشان به طرز دیوانه واری میسوخت
امپراطور سابق و امپراطور فعلی ...همگی به مردم لطف داشتند
سلسله گوریو مردم دار بود
فرقی بین اشراف و رعیت نبود البته نسبت به قبل این موضوع بهتر شده است وگرنه اختلاف طبقاتی مشکل اساسی تمامی کشورها بود
انگار کسی در دربار دل و دمغ کار را نداشت جز قبیله ی وحشی وتازه به دوران رسیده روسای جنوب
اقامتگاه ملکه مادر
جونگکوک کمی بی قراری کرد اما آخر لب به سخن گشود :مادر جان حال هایون روز به روز داره وخیم تر میشه نگرانم که نکنه وقتی کار دست خودش بده جانگمی،تهیونگ،وزیر اعظم و مادرش به دیدنش رفتن اما با هیچکس حرف نمیزنه میترسم ناگهان در بستر بیفته ...لب هاش خشک شده و رنگ به چهره زیباش نداره
ملکه مادر :من به دیدنش میرم و تمام تلاشمو می کنم تا حالش رو جا بیارم !
#Im_Monster
#Park_Jiyoon
𝙿𝚊𝚛𝚝⁴⁵
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
اقامتگاه لیا
لیا:واقعا میهو مرده؟
ندیمه لبخند رندانه ای زد و گفت:بله بانو
لیا دستانش را به شکل عجیبی تکان میدهد و زیر لب می گوید:پس پدرم کارش و درست انجام داد
:امپراطور وارد می شوند!
لیا و ندیمه بلند شدند و به جونگکوک تعظیم کردن
لیا خوشحال شد که در این وضع جونگکوک بهش توجهی کرده
مرد با نگاهش به ندیمه میفهماند که برود بیرون
سه ماه از ان اتفاق مزخرف میگذرد
مرگ دختر برای همه بدشگون و بد یومن بود
انگار مردم دلشان برای ملکه جوان و امپراطور خردمندشان به طرز دیوانه واری میسوخت
امپراطور سابق و امپراطور فعلی ...همگی به مردم لطف داشتند
سلسله گوریو مردم دار بود
فرقی بین اشراف و رعیت نبود البته نسبت به قبل این موضوع بهتر شده است وگرنه اختلاف طبقاتی مشکل اساسی تمامی کشورها بود
انگار کسی در دربار دل و دمغ کار را نداشت جز قبیله ی وحشی وتازه به دوران رسیده روسای جنوب
اقامتگاه ملکه مادر
جونگکوک کمی بی قراری کرد اما آخر لب به سخن گشود :مادر جان حال هایون روز به روز داره وخیم تر میشه نگرانم که نکنه وقتی کار دست خودش بده جانگمی،تهیونگ،وزیر اعظم و مادرش به دیدنش رفتن اما با هیچکس حرف نمیزنه میترسم ناگهان در بستر بیفته ...لب هاش خشک شده و رنگ به چهره زیباش نداره
ملکه مادر :من به دیدنش میرم و تمام تلاشمو می کنم تا حالش رو جا بیارم !
#Im_Monster
#Park_Jiyoon
۲.۶k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.