proud love پارت4
شب جیمین
داشتم محموله ها رو برسی میکردم ی خدمتکار اومد داخل برام قهوه بیاره
جیمین. تو چرا اوردی
خدمتکار. ارباب ات خواب بودن بیدارشون نکردم
جیمین. با داد گفتم سریععع ات بیارههه
رفت بیرون
ات
از خواب بلند شدم ی لباس پوشیدم با حالت خوابالود رفتم سمت اتاق جیمین
خدا بکشتت راحت بشمم (سوری ارمیا فیکه دیگه😁) بد اخلاق خرر نصفه شب کی ققهوه کوفت میکنه ک تو میکنی حواسم نبود داشتم موهامو میبستم دستم گیر کرد ب دستبندم و زخم شد خون اومد بی اهمیت رفتم بالا حوصله قر قر کردناشو نداشتم در زدم رفتم تو قهوه رو گذاشتم داشتم میرفتم بیرون ک یهو دردی حس کردم و بیهوش شدم
صبح
از جام بلند شدم اخ گردنم کی اومدم تو اتاق خودم دیشب قهوه بردم بعد داشتم میومدم ک دردی حس کردم بیهوش شدم واییی بقیش یادم نیستتت کلاا این عمارت عجیبههههههه
رفتم پایین نزدیکای ظهر بود
ات. جیسووو اینجا کتاب خونه داره
جیسو. اهومم داره از پله ها زرو بالا ی در قهوه ای بزرگه اونجا کتاب خونس فقط تا ارباب نیومده زود برگرد
داشتم از پله ها میرفتم بالا ک یادم افتاد گفته بود طبقه اخر نریم اما چرا اون ک الان نیست رفتم اتاق اخر ی در مشکی بود دستمو گذاشتم رو دستگیره در باز بود خوشحال شدم رفتم داخل ی اتاق ساده بود رفتم داخل ی نگاهی انداختم چیزی نبود هه بخاطر این گفت نیام خرر داشتم میرفتم بیرون ک جلوی دیوار یچیزی ریخته بود ب شکم انداخت رفتم جلو تر دست زدم ب مایه ای ک ریخته بود اون اون اون خون بود تو تنم لرزی افتاده بود احتمالا یچییزی پشت این دیواره دستمو رو دیوار کشیدم قسمتی ک تابلویی تکون خورد تابلو بزرگو برداشتم پشتش ی در بود چرا همه درا بازن رفتم داخل با چیزی ک دیدم قلبم اومد تو دهنم کلی وسایل شکنجه بود انواع وسایل دردناک ترسیی وجوددممو فرا گرفت بیشتر وسایل خونی بود تاحالا همچین چیزی ندیدم بوی خون حالمو ب هم میزد اشکم داشت در میومد اومدم بر گردم ک خوردم ب چیزی جیمن بود بدتر ترسیدم با نگاهی ترسناک
جیمین. خوبه بهت گفتم قانونارو زیر پا بزاری چی میشه هوم
ات. من... من
جیمین. no no no. حالا تا اینجا اومدی نظرت چیه امتحان کنیشون ها
ات. چیییی
دستمو محکم گرفت قلبم وایساد بردتم تو جیغ میزدمو گریه میکردم
ات. جیمین خواهش میکنم هق کمککککک
جیمین. بهتره دهنتو ببندی بهت هشدار دادم ببخششی در کار نیست
رفت سراغ یکی از سرنگاش لعنتیی از کجا میدونه فوبیای سرنگ دارم ی دارویی پر کرد توش اومد سمتم
ات. جیمین ازت خواهش میکنم نکن ببخشید
بدون توجه ب حرفام اومد سمتم دستامو گرفت برد سمت تختی درازم داد دستامو بست برم گردوند شلوارمو از پام در اورد من از بچگی ترس از سرنگ داشتم جوری ک حالم خیلی بد میشد فقط گریه میکردم
سوزن سرنگو گرفت روی حرارت از داغی قرمز شده بود اومد سمتم قلبم تند تند میزد ات. جیمین ازت خواهش میکنم چرا انقدر بدیی هق جیمین. با این حرف زدنش رو مخم میرفت رفتم دستگارو اوردم
ات
با کمک ی دستگاه از پشت پاهامو از هم فاصله داد یهو ی چیز داغ و تیز واردم کرد جیغ بلندی کشیدم داروییی ک تو سرنگ بود باعث سوزش تمام بدم میشد
در اورد رفت سمت ی کمدی شلاقشو در اورد جیمین. بشمار یدونه هم عقب بیوفته دو برابر شکنجت میکنم
ات. 1هق 2هق چند ساعت بعد
ات. 200هق خواهش میکنم بسته 😭
دست بر داشت از شدت درد بیهوش شدو برد
جیمین
داشتم محموله ها رو برسی میکردم ی خدمتکار اومد داخل برام قهوه بیاره
جیمین. تو چرا اوردی
خدمتکار. ارباب ات خواب بودن بیدارشون نکردم
جیمین. با داد گفتم سریععع ات بیارههه
رفت بیرون
ات
از خواب بلند شدم ی لباس پوشیدم با حالت خوابالود رفتم سمت اتاق جیمین
خدا بکشتت راحت بشمم (سوری ارمیا فیکه دیگه😁) بد اخلاق خرر نصفه شب کی ققهوه کوفت میکنه ک تو میکنی حواسم نبود داشتم موهامو میبستم دستم گیر کرد ب دستبندم و زخم شد خون اومد بی اهمیت رفتم بالا حوصله قر قر کردناشو نداشتم در زدم رفتم تو قهوه رو گذاشتم داشتم میرفتم بیرون ک یهو دردی حس کردم و بیهوش شدم
صبح
از جام بلند شدم اخ گردنم کی اومدم تو اتاق خودم دیشب قهوه بردم بعد داشتم میومدم ک دردی حس کردم بیهوش شدم واییی بقیش یادم نیستتت کلاا این عمارت عجیبههههههه
رفتم پایین نزدیکای ظهر بود
ات. جیسووو اینجا کتاب خونه داره
جیسو. اهومم داره از پله ها زرو بالا ی در قهوه ای بزرگه اونجا کتاب خونس فقط تا ارباب نیومده زود برگرد
داشتم از پله ها میرفتم بالا ک یادم افتاد گفته بود طبقه اخر نریم اما چرا اون ک الان نیست رفتم اتاق اخر ی در مشکی بود دستمو گذاشتم رو دستگیره در باز بود خوشحال شدم رفتم داخل ی اتاق ساده بود رفتم داخل ی نگاهی انداختم چیزی نبود هه بخاطر این گفت نیام خرر داشتم میرفتم بیرون ک جلوی دیوار یچیزی ریخته بود ب شکم انداخت رفتم جلو تر دست زدم ب مایه ای ک ریخته بود اون اون اون خون بود تو تنم لرزی افتاده بود احتمالا یچییزی پشت این دیواره دستمو رو دیوار کشیدم قسمتی ک تابلویی تکون خورد تابلو بزرگو برداشتم پشتش ی در بود چرا همه درا بازن رفتم داخل با چیزی ک دیدم قلبم اومد تو دهنم کلی وسایل شکنجه بود انواع وسایل دردناک ترسیی وجوددممو فرا گرفت بیشتر وسایل خونی بود تاحالا همچین چیزی ندیدم بوی خون حالمو ب هم میزد اشکم داشت در میومد اومدم بر گردم ک خوردم ب چیزی جیمن بود بدتر ترسیدم با نگاهی ترسناک
جیمین. خوبه بهت گفتم قانونارو زیر پا بزاری چی میشه هوم
ات. من... من
جیمین. no no no. حالا تا اینجا اومدی نظرت چیه امتحان کنیشون ها
ات. چیییی
دستمو محکم گرفت قلبم وایساد بردتم تو جیغ میزدمو گریه میکردم
ات. جیمین خواهش میکنم هق کمککککک
جیمین. بهتره دهنتو ببندی بهت هشدار دادم ببخششی در کار نیست
رفت سراغ یکی از سرنگاش لعنتیی از کجا میدونه فوبیای سرنگ دارم ی دارویی پر کرد توش اومد سمتم
ات. جیمین ازت خواهش میکنم نکن ببخشید
بدون توجه ب حرفام اومد سمتم دستامو گرفت برد سمت تختی درازم داد دستامو بست برم گردوند شلوارمو از پام در اورد من از بچگی ترس از سرنگ داشتم جوری ک حالم خیلی بد میشد فقط گریه میکردم
سوزن سرنگو گرفت روی حرارت از داغی قرمز شده بود اومد سمتم قلبم تند تند میزد ات. جیمین ازت خواهش میکنم چرا انقدر بدیی هق جیمین. با این حرف زدنش رو مخم میرفت رفتم دستگارو اوردم
ات
با کمک ی دستگاه از پشت پاهامو از هم فاصله داد یهو ی چیز داغ و تیز واردم کرد جیغ بلندی کشیدم داروییی ک تو سرنگ بود باعث سوزش تمام بدم میشد
در اورد رفت سمت ی کمدی شلاقشو در اورد جیمین. بشمار یدونه هم عقب بیوفته دو برابر شکنجت میکنم
ات. 1هق 2هق چند ساعت بعد
ات. 200هق خواهش میکنم بسته 😭
دست بر داشت از شدت درد بیهوش شدو برد
جیمین
۳۸.۰k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.