فیک جیمین:عشق/پارت یازدهم
همونطور که گفتم الان جیمین خیلی تغیر کرده و بزرگ شده بود امشب ات رو سوار ماشین کرد .
جیمین:خب بریم کجا
ات:بریم ساحل تا صبح اونجا قدم بزنیم
جیمین:اما تا صبح خسته میشی
ات:هرجا کم آوردیم روی ماسه ها میشینیم
جیمین:باشه
ات ویو: ساعت ۹ بود همه جا خیلی شلوغ بود پنجره رو پایین آوردم و سرمو بردم بیرون و باد از لای موهام رد میشدن خیلی کیف میداد احساس آرامش میکردم جیمین موزیک گذاشت عالی بود خیلی دلم برا این هوا تنگ شده بود .
بلاخره رسیدیم کنار ساحل یکم سرد بود واسه همین جیمین روم پتو کشید پیاده شدیم یکم سخت بود برام ولی جیمین دستمو گرفت و روی ماسه ها آرام قدم زدیم سرمو گذاشتم رو شونه هاش و دستامونو حلقه کردیم .
ات:ازت ممنونم
جیمین:خوشحالم مثل قبل میتونی راه بری
ات:من بیشتر
جیمین:ات الان که اینجاییم توی این هوا و این منطقه میتونم یه چیزی بهت بگم
ات: بگو
جیمین برگشت جلوم واستاد و دوتا دستامو گرفت .
جیمین:میشه مال من شی
ات: یعنی دوست نباشیم
جیمین: بیشتر از یه دوست
چند ثانیه ای بهش همینطوری نگاه کردم بعدش بغلش کردم و گفتم :باشه مال توئم
جیمین:جدی
ات:یااا فک میکنی فقط خودت آدمی منم بهت دلبسته ام
جیمین انتصار این حرفو نداشت فکر میکرد جوابشو رد بکنه واسه همین خودشو برای نه شنیدن آماده میکرد اما الان...
ات:نمیخوای چیزی بگی
جبمین ات رو از بغلش جدا کرد و بوسه ای در لباش گذاشت.
ات هم همراهیش می کرد.
زیر ماه تابان با رقص موج های دریا نسیمی دل نگیز که ماسه هارا تکان میداد تنها من و او بودیم و این با شکوه ترین چیزی بود که میتوانستم تجربه اش کنم .
چند دیقه بعد ازش جدا شدم، نشستیم تو ماشین ساندویچی که درست کرده بودم از کیفم در اوردم و یکیشو دادم به جیمین و هردومون خوردیم چون پاهام دیگه خسته شده بودن به طرف شهر رفتیم اونجا اول رفتیم سینما ساعت دیگه نزدیکای ۱۲ بود چون نیاز به استراحت داشتم به جیمین گفتم خب باشه تو بردی حالا بیا برگردیم خونه من خسته ام
جیمین:باشه عشقم
خنده ای زدیم و رسیدیم خونه خودم رفتم بالا و رفتم روی تخت،جیمین هم درو قفل کرد و چراغارو خاموش کرد و منو بغل کرد و خوابیدیم .
صبح شد یه تکونی خوردم دیدم تو بغل جیمین قفل شدم آروم صداش کردم و اون چشمای فرشتش رو باز کرد .
جیمین:سلام
من:صبحت بخیر خوابالو
بوسم کرد و گفت :صبح تو هم بخیر خوبی
من:آره خوبم
یکدفعه زنگ در به صدا در اومد جیمین رفت باز کرد و دکتر بود او با دیدن من که دارم راه میرم شگفت زده شد
دکتر:یه هفته بعد دیگه کامل میتونی بدویی.
از دکتر تشکر کردیم و بعد به سمت مدرسه رفتیم چون دیگه مرخصی من و جیمین تموم شده بود ولی دیگه دلم نمیخواست موتور سواری رو ادامه بدم .
وارد کلاس شدیم ......
لایک ها بره بالا و کامنت بزارین .
جیمین:خب بریم کجا
ات:بریم ساحل تا صبح اونجا قدم بزنیم
جیمین:اما تا صبح خسته میشی
ات:هرجا کم آوردیم روی ماسه ها میشینیم
جیمین:باشه
ات ویو: ساعت ۹ بود همه جا خیلی شلوغ بود پنجره رو پایین آوردم و سرمو بردم بیرون و باد از لای موهام رد میشدن خیلی کیف میداد احساس آرامش میکردم جیمین موزیک گذاشت عالی بود خیلی دلم برا این هوا تنگ شده بود .
بلاخره رسیدیم کنار ساحل یکم سرد بود واسه همین جیمین روم پتو کشید پیاده شدیم یکم سخت بود برام ولی جیمین دستمو گرفت و روی ماسه ها آرام قدم زدیم سرمو گذاشتم رو شونه هاش و دستامونو حلقه کردیم .
ات:ازت ممنونم
جیمین:خوشحالم مثل قبل میتونی راه بری
ات:من بیشتر
جیمین:ات الان که اینجاییم توی این هوا و این منطقه میتونم یه چیزی بهت بگم
ات: بگو
جیمین برگشت جلوم واستاد و دوتا دستامو گرفت .
جیمین:میشه مال من شی
ات: یعنی دوست نباشیم
جیمین: بیشتر از یه دوست
چند ثانیه ای بهش همینطوری نگاه کردم بعدش بغلش کردم و گفتم :باشه مال توئم
جیمین:جدی
ات:یااا فک میکنی فقط خودت آدمی منم بهت دلبسته ام
جیمین انتصار این حرفو نداشت فکر میکرد جوابشو رد بکنه واسه همین خودشو برای نه شنیدن آماده میکرد اما الان...
ات:نمیخوای چیزی بگی
جبمین ات رو از بغلش جدا کرد و بوسه ای در لباش گذاشت.
ات هم همراهیش می کرد.
زیر ماه تابان با رقص موج های دریا نسیمی دل نگیز که ماسه هارا تکان میداد تنها من و او بودیم و این با شکوه ترین چیزی بود که میتوانستم تجربه اش کنم .
چند دیقه بعد ازش جدا شدم، نشستیم تو ماشین ساندویچی که درست کرده بودم از کیفم در اوردم و یکیشو دادم به جیمین و هردومون خوردیم چون پاهام دیگه خسته شده بودن به طرف شهر رفتیم اونجا اول رفتیم سینما ساعت دیگه نزدیکای ۱۲ بود چون نیاز به استراحت داشتم به جیمین گفتم خب باشه تو بردی حالا بیا برگردیم خونه من خسته ام
جیمین:باشه عشقم
خنده ای زدیم و رسیدیم خونه خودم رفتم بالا و رفتم روی تخت،جیمین هم درو قفل کرد و چراغارو خاموش کرد و منو بغل کرد و خوابیدیم .
صبح شد یه تکونی خوردم دیدم تو بغل جیمین قفل شدم آروم صداش کردم و اون چشمای فرشتش رو باز کرد .
جیمین:سلام
من:صبحت بخیر خوابالو
بوسم کرد و گفت :صبح تو هم بخیر خوبی
من:آره خوبم
یکدفعه زنگ در به صدا در اومد جیمین رفت باز کرد و دکتر بود او با دیدن من که دارم راه میرم شگفت زده شد
دکتر:یه هفته بعد دیگه کامل میتونی بدویی.
از دکتر تشکر کردیم و بعد به سمت مدرسه رفتیم چون دیگه مرخصی من و جیمین تموم شده بود ولی دیگه دلم نمیخواست موتور سواری رو ادامه بدم .
وارد کلاس شدیم ......
لایک ها بره بالا و کامنت بزارین .
۱۱.۳k
۱۶ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.