lovelly killer part 8
ا/ت ویو:
از پله های بیمارستان بالا و بالا تر رفتم
توی تعفن خون و ماده ضدعفونی کننده داشت حالمو بهم میزد
به نگهبانی رسیدم که پشت در اتاقی نشسته بود
باید همینجا باشه
سریع اشک هامو پاک کردم نباید کسی متوجه میشد...نباید کسی متوجه میشد که بخاطر زندانیه خودم داشتم اشک میریختم
رفتم سمت نگهبان
+پارک جیمین اینجاست درسته؟
ن:بله درسته ...ا/ت شی نه؟...گفته بودن زندان بانش میاد
+اره خودمم*کارت شناساییمو نشون دادم
حالا میتونی بری
ن:*رفت
رفتم داخل اتاق جیمین بیهوش بود و روی صندلی انداخته بودنش و همه صندلی رو خون گرفته بود...بخیه هارو خیلی نامرتب به دستش زده بودن و با توجه به شیشه مواد بیهوشی که پره پر بود...مثل اینکه بدون بیهوشی اینکارو انجام داده بودن...
یعنی از درد بیهوش شده؟
دستمو روی پیشونیش گذاشتم...تب داشت؟..
بهتره بگم داشت اتیش میگرفت..
اگه اون شیشه ای که باهاش اینکارو کرده بود کثیف بود چی؟...اگه خونش الوده شده بود چی؟؟
این رفتار با یه زندانی درست نیس...حالا هرکیم که باشه
کنار صندلی جیمین زانو زدم اروم تکونش دادم
هیچی بیدار نشد
دورو برم رو نگاه کردم ..هیچ دوربینی نبود...عالیه!
دوباره اشکام سرازیر شد
چرا؟...چرا باید از یه قا*تل
خوشم بیاد؟..
این درست نیست..
دوباره تکونش دادم
+جیمین شی؟
باید بلند شی..روی تخت بخوابی...اون عوضیا باهات چیکار کردن...نباید ...نباید میرفتم...نباید تنهات میذاشتم..
دیگه داشتم دیوونه میشدم..همچنان داشت توی تب میسوخت و اونا هم بدون توجه به وضعیتش رهاش کرده بودن...
دوباره نگاهش کردم...
صندلیه خونی..وبخیه ای که اینقدر بد زده بودن که...باز شده بود؟؟؟
چرا تا الان نفهمیده بودمم...خون خیلیی زیادی از دست دادههه
پرستارا رو صدا زدمو اومدن و دوباره دستشو بخیه زدن بعد از رفتنشون...فهمیدم دوباره از داروی بیهوشی استفاده نکردنو هنوزم جیمین روی صندلی افتاده بود
بهشون گفتم که فکر میکنم خونش عفونت کرده و اونا هم کارای لازم برای پیشگیری و درمانشو انجام دادن
دوباره کنار زانو زدم یکم تکونش دادم
+جیمین شی؟؟لطفا بلند شو دیگه...این اصلا مجازات خوبی برای یه روز نیومدنم نیستا..!
پاشو ..باید روی تخت بخوابی...
*کم کم چشاشو داشت باز میکرد و باعث دوباره جاری شدن اشک روی گونه ا/ت شد!
_اینجا...چخبره...
بالاخره اومدی!(لبخند ملیح)
امم..چرا گریه میکنی...؟
*سعی کرد دستشو بیاره بالا و اشکای ا/ت رو پاک کنه ولی هنوز برای اینکار ضعیف بود
+جیمینی..باید پاشی بری روی تخت بخوابی...*اصلا حواسش نبود که کلمه ی جیمینی رو به زبون اورده
_(لبخند)جیمینی؟
اگه میدونستم با اینکار اینقدر زودتر پیشرفت میکنم زودتر انجامش میدادم!
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
از پله های بیمارستان بالا و بالا تر رفتم
توی تعفن خون و ماده ضدعفونی کننده داشت حالمو بهم میزد
به نگهبانی رسیدم که پشت در اتاقی نشسته بود
باید همینجا باشه
سریع اشک هامو پاک کردم نباید کسی متوجه میشد...نباید کسی متوجه میشد که بخاطر زندانیه خودم داشتم اشک میریختم
رفتم سمت نگهبان
+پارک جیمین اینجاست درسته؟
ن:بله درسته ...ا/ت شی نه؟...گفته بودن زندان بانش میاد
+اره خودمم*کارت شناساییمو نشون دادم
حالا میتونی بری
ن:*رفت
رفتم داخل اتاق جیمین بیهوش بود و روی صندلی انداخته بودنش و همه صندلی رو خون گرفته بود...بخیه هارو خیلی نامرتب به دستش زده بودن و با توجه به شیشه مواد بیهوشی که پره پر بود...مثل اینکه بدون بیهوشی اینکارو انجام داده بودن...
یعنی از درد بیهوش شده؟
دستمو روی پیشونیش گذاشتم...تب داشت؟..
بهتره بگم داشت اتیش میگرفت..
اگه اون شیشه ای که باهاش اینکارو کرده بود کثیف بود چی؟...اگه خونش الوده شده بود چی؟؟
این رفتار با یه زندانی درست نیس...حالا هرکیم که باشه
کنار صندلی جیمین زانو زدم اروم تکونش دادم
هیچی بیدار نشد
دورو برم رو نگاه کردم ..هیچ دوربینی نبود...عالیه!
دوباره اشکام سرازیر شد
چرا؟...چرا باید از یه قا*تل
خوشم بیاد؟..
این درست نیست..
دوباره تکونش دادم
+جیمین شی؟
باید بلند شی..روی تخت بخوابی...اون عوضیا باهات چیکار کردن...نباید ...نباید میرفتم...نباید تنهات میذاشتم..
دیگه داشتم دیوونه میشدم..همچنان داشت توی تب میسوخت و اونا هم بدون توجه به وضعیتش رهاش کرده بودن...
دوباره نگاهش کردم...
صندلیه خونی..وبخیه ای که اینقدر بد زده بودن که...باز شده بود؟؟؟
چرا تا الان نفهمیده بودمم...خون خیلیی زیادی از دست دادههه
پرستارا رو صدا زدمو اومدن و دوباره دستشو بخیه زدن بعد از رفتنشون...فهمیدم دوباره از داروی بیهوشی استفاده نکردنو هنوزم جیمین روی صندلی افتاده بود
بهشون گفتم که فکر میکنم خونش عفونت کرده و اونا هم کارای لازم برای پیشگیری و درمانشو انجام دادن
دوباره کنار زانو زدم یکم تکونش دادم
+جیمین شی؟؟لطفا بلند شو دیگه...این اصلا مجازات خوبی برای یه روز نیومدنم نیستا..!
پاشو ..باید روی تخت بخوابی...
*کم کم چشاشو داشت باز میکرد و باعث دوباره جاری شدن اشک روی گونه ا/ت شد!
_اینجا...چخبره...
بالاخره اومدی!(لبخند ملیح)
امم..چرا گریه میکنی...؟
*سعی کرد دستشو بیاره بالا و اشکای ا/ت رو پاک کنه ولی هنوز برای اینکار ضعیف بود
+جیمینی..باید پاشی بری روی تخت بخوابی...*اصلا حواسش نبود که کلمه ی جیمینی رو به زبون اورده
_(لبخند)جیمینی؟
اگه میدونستم با اینکار اینقدر زودتر پیشرفت میکنم زودتر انجامش میدادم!
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
۶.۰k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.