@rose scenario
در حال کشتن توی عمارت بزرگی بودی که برای تو حكم زندان رو داشت .
دنبال راهی میکشتی تا توی اولین فرصت بتونی از اینجا فرار کنی همینطور مشغول بررسی اطراف بودی که نور اتاقی که همیشه درش بسته بود توجهت رو جلب کرد نزدیک تر رفتی ، بیشتر که دقت کردی تونستی صدای رئیس رو که در حال بحث کردن با کسی بود تشخیص بدی رئیس جدی تر از همیشه مشغول حرف زدن بود اون دختر یک ماهه که اینجاست از این به بعد هم همینجا میمونه !
با خودت فکر کردی " اون دختر " منظورش منم؟ اما صدای طرف مقابل رشته افکارت رو پاره کرد
تو تا به حال مقابل پدرت ایستادگی نکرده بودی این کار به ضرر همه امونه پس لطفا یا بکشش یا بذار بره از لای در چهره عصبانی رئیس رو میدیدی که هر لحظه ممکن بود منفجر بشه اما به جاش با آرامش و همون صدای جدی جواب داد : اون مال منه و خودم تصمیم میگیرم که باهاش چیکار کنم ، این حرف اخرمه وتوهم به نفعته الان از اینجا بری و دیگه ادامه ندی
خودتو پشت دیوار قایم کردی تا اگر کسی از اتاق بیرون اومد نتونه ببینتت وقتی مرد از اتاق بیرون اومد و از پله های خروجی پایین رفت نفس راحتی کشیدی و همونطور که با سر پایین به سمت اتاقت راه افتادی مکالمه بينشون رو توی ذهنت مرور کردی
اما قبل از اینکه به نتیجه برسی دستت از پشت کشیده شد و محکم به عقب پرت شدی نفست از ترس توی سینت حبس شد که بلافاصله صدای رئيس رو کنار گوشت شنیدی
به نظرت با یه موش کوچولو که بدون اجازه اینور اونور سرک میکشه باید چیکار کرد؟
دنبال راهی میکشتی تا توی اولین فرصت بتونی از اینجا فرار کنی همینطور مشغول بررسی اطراف بودی که نور اتاقی که همیشه درش بسته بود توجهت رو جلب کرد نزدیک تر رفتی ، بیشتر که دقت کردی تونستی صدای رئیس رو که در حال بحث کردن با کسی بود تشخیص بدی رئیس جدی تر از همیشه مشغول حرف زدن بود اون دختر یک ماهه که اینجاست از این به بعد هم همینجا میمونه !
با خودت فکر کردی " اون دختر " منظورش منم؟ اما صدای طرف مقابل رشته افکارت رو پاره کرد
تو تا به حال مقابل پدرت ایستادگی نکرده بودی این کار به ضرر همه امونه پس لطفا یا بکشش یا بذار بره از لای در چهره عصبانی رئیس رو میدیدی که هر لحظه ممکن بود منفجر بشه اما به جاش با آرامش و همون صدای جدی جواب داد : اون مال منه و خودم تصمیم میگیرم که باهاش چیکار کنم ، این حرف اخرمه وتوهم به نفعته الان از اینجا بری و دیگه ادامه ندی
خودتو پشت دیوار قایم کردی تا اگر کسی از اتاق بیرون اومد نتونه ببینتت وقتی مرد از اتاق بیرون اومد و از پله های خروجی پایین رفت نفس راحتی کشیدی و همونطور که با سر پایین به سمت اتاقت راه افتادی مکالمه بينشون رو توی ذهنت مرور کردی
اما قبل از اینکه به نتیجه برسی دستت از پشت کشیده شد و محکم به عقب پرت شدی نفست از ترس توی سینت حبس شد که بلافاصله صدای رئيس رو کنار گوشت شنیدی
به نظرت با یه موش کوچولو که بدون اجازه اینور اونور سرک میکشه باید چیکار کرد؟
۵۶۴
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.