پارت دو هوارانگ
بعد از تموم شدن کلاس ها رفتیم تا غذا بخوریم همه روی یه صندلی نشستیم
بان ریو:چطوره اینجا قوانین رو بزاریم؟
آرو:بیخیال بابا
رتید توی اتاق
تهیونگ:گوارا تو چند سالته؟
آرو:من ۱۹سالمه تو چی؟
تهیونگ:من ۲۵
آرو:اووووو
تهیونگ:نمیتونیم با هم ازدواج کنیم
آرو:چی؟
تهیونگ:عا از دهنم پرید اوخ ریدم😧
سوعو:بیخیل بابا ازدواج که بکنی هر شب درد داره البطه برای زنا
ماگورا:چه زری میزنید شما؟
بان رو:ببند سوهو
تهیونگ:بسه دیگه گ...گوارا میشه بهم تیر اندازی یاد بدی؟
آرو:بله حتما
رفتید توی مکان تمرین هوارانگ
آرو:ببین تهیونگ اون حدف هارو میبینی
تهیونگ:بله
آرو:باید بزنی به اونا
تهیونگ:خسته نباشی خودم میدونم
آرو:تیرکمون رو بگیر اول باید آرنجت رو اینطوری بگیری بعد تیر کمون رو به این شکل
خو آماده ای حالا شروع کن
تهیونگ:همین عی بابا
آرو:غر نزن شروع کن
شروع کردید به تمرین آخرین تیر تهیونگ خورد به حدف
آرو:خوبه هداقل انقدر تمرین کردیم یه جوابی داد
تهیونگ:بیا بریم کاخ دیر میشه ها
رسیدید کاخ هوارانگ یواش از دیوار کشیدید بالا
تهیونگ:مواظب باش کسی تورو نبینه
آرو:باشه باشه
رفتید دم در که یکی صداتون کرد
معلم:کجا بودید؟
آرو:عاعا ما ما...
تهیونگ:بیرون
معلم:میدونید این یه تنبیح برای گروه
آرو:بله
معلم:برید توی اتاق فردا تنبیح میشید
فردا صبح با همه ی هوارانگ ها رفتید جنگل پسرا باید صندلی که معلم روش نشسته بود رو بلند کنن دختراهم باید ظرف های همه ی هوارانگ هارو بشورن بعد تموم شد همه ی کار ها رفتید لب چشمه
ماگورا:به نظرت دیر شده از هوارانگ برم
آرو:چی؟زده به سرت میخوای منو تنها بزاری
ماگورا:تنها؟تو این همه دوست داری تازه با تهیونگ هم دوست شدی
داشتید حرف میزدید که پسرا اومدن
بان ریو رفت توی آب دراز کشید
سوهو:توی اون آب لباس میشوریم ها
بان ریو:مگه من چیکار کردم
آرو:بسه دیگه باز شروع کردید
تهیونگ:آرو؟
بلند شدی و نگاش کردی :بله؟
تهیونگ:ما الان دوستیم!؟
آرو:معلومه
تهیونگ:میخوام بیشتر از یه دوست برات باشم
آرو:چی مثلا چی؟
تهیونگ:برادر(فکر کردید اونو میگم😏)
آرو:تو سوهو بان ریو برادراس منید
ماگورا:چی پس من چی؟
آرو:توم رفیق منی
ماگورا:حالا شد
بعد همو بغل کردید از این چرت و پرتا😐
بان ریو:چطوره اینجا قوانین رو بزاریم؟
آرو:بیخیال بابا
رتید توی اتاق
تهیونگ:گوارا تو چند سالته؟
آرو:من ۱۹سالمه تو چی؟
تهیونگ:من ۲۵
آرو:اووووو
تهیونگ:نمیتونیم با هم ازدواج کنیم
آرو:چی؟
تهیونگ:عا از دهنم پرید اوخ ریدم😧
سوعو:بیخیل بابا ازدواج که بکنی هر شب درد داره البطه برای زنا
ماگورا:چه زری میزنید شما؟
بان رو:ببند سوهو
تهیونگ:بسه دیگه گ...گوارا میشه بهم تیر اندازی یاد بدی؟
آرو:بله حتما
رفتید توی مکان تمرین هوارانگ
آرو:ببین تهیونگ اون حدف هارو میبینی
تهیونگ:بله
آرو:باید بزنی به اونا
تهیونگ:خسته نباشی خودم میدونم
آرو:تیرکمون رو بگیر اول باید آرنجت رو اینطوری بگیری بعد تیر کمون رو به این شکل
خو آماده ای حالا شروع کن
تهیونگ:همین عی بابا
آرو:غر نزن شروع کن
شروع کردید به تمرین آخرین تیر تهیونگ خورد به حدف
آرو:خوبه هداقل انقدر تمرین کردیم یه جوابی داد
تهیونگ:بیا بریم کاخ دیر میشه ها
رسیدید کاخ هوارانگ یواش از دیوار کشیدید بالا
تهیونگ:مواظب باش کسی تورو نبینه
آرو:باشه باشه
رفتید دم در که یکی صداتون کرد
معلم:کجا بودید؟
آرو:عاعا ما ما...
تهیونگ:بیرون
معلم:میدونید این یه تنبیح برای گروه
آرو:بله
معلم:برید توی اتاق فردا تنبیح میشید
فردا صبح با همه ی هوارانگ ها رفتید جنگل پسرا باید صندلی که معلم روش نشسته بود رو بلند کنن دختراهم باید ظرف های همه ی هوارانگ هارو بشورن بعد تموم شد همه ی کار ها رفتید لب چشمه
ماگورا:به نظرت دیر شده از هوارانگ برم
آرو:چی؟زده به سرت میخوای منو تنها بزاری
ماگورا:تنها؟تو این همه دوست داری تازه با تهیونگ هم دوست شدی
داشتید حرف میزدید که پسرا اومدن
بان ریو رفت توی آب دراز کشید
سوهو:توی اون آب لباس میشوریم ها
بان ریو:مگه من چیکار کردم
آرو:بسه دیگه باز شروع کردید
تهیونگ:آرو؟
بلند شدی و نگاش کردی :بله؟
تهیونگ:ما الان دوستیم!؟
آرو:معلومه
تهیونگ:میخوام بیشتر از یه دوست برات باشم
آرو:چی مثلا چی؟
تهیونگ:برادر(فکر کردید اونو میگم😏)
آرو:تو سوهو بان ریو برادراس منید
ماگورا:چی پس من چی؟
آرو:توم رفیق منی
ماگورا:حالا شد
بعد همو بغل کردید از این چرت و پرتا😐
۷.۵k
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.