پارت۲۶ رمان ماه تاریک

ویو صدف
دختره خیلی جدی بود و خیلی عجیب ولی دنی یا نمیشناختش یا داشت ادا درمیورد
پانیا:هه دوست دخترته هه دنی خیلی بی سلیقه ای
خودتی زنیکه ی چیز یه دفعه دیدم یه لیوان اب رو...
ویو دانیال
واییی
این پانیا اکسمه ولی واسه ۴ سال پیششششش
که واقعا یه دختر حال بهم زنه
یه لیوان اب دستش بود و اونو برد سمت صدف و خیسش کرد
دنی:هوووو
ویو صدف
خیس اب شده بودمممم
از اب بدم میومد ولی دانیال دستشو برد بالا زارت زد تو صورت اون دختره
پشمام ریخت ولی حالم جا اومد
پانیا:چه گوهی خوردی
دنی:من نباید اینو بگم؟
پانیا:پشت اونو میگیری اره؟پشت منو که ۲ سال باهام قرار میزاشتی نمیگیری
دنی:چی داری میگییی معلوم پشت اونو میگیرم تو گوه خوردی اب ریختی روش *** گمشو از جلو چشام
ویو صدف
پس اکسشه یاح یاح
دنی سیوشرتشو در آوردو تن من کرد شونمو گرفت منو برد سمت ماشین
صدف:عاا دنی من خوبم
دنی:اوکی بشین تو ماشین من الان میام(با لبخند)
دنی رفت نزدیک یه ربع بعد اومد
دنی:سلومم
صدف:کحا رف...
یه دفعه یه عروسک پاندا از پشتش درورد
صدف:تی....عرررررررر چه کیوتهههههه مال منه؟
دنی:بعله
صدف:میسیییی
دنی:خب بریم یه غذا بزنیم؟
صدف:بریممم
....