ان من دیگر p41
زمان حال (لوسی)
به همراه پرفسور اسلاگهورن توی خیابون قدیم میزدیم. چند ساعتی بود که ماموریت ما شروع شده بود. پرفسور اسنیپ و ریموس هم به جنگل مرگ رفته بودند.
اسلاگهورن-اه لوسی! تو که گفتی زیاد دور نیست.
-ببخشید پرفسور .ظاهرا خیابون بعدی هست.یکم تحمل کنید.
توی یکی از نامه های الیزابت اسم یه پارک اومده که دقیقا جلوی مدرسش بوده .من و اسلاگهورن هم داشتیم میرفتیم تا مدرسه رو پیدا کنیم و به پروندش یه نگاهی بندازیم .
-رسیدیمممم!
اسلاگهورن-من پارک میبینم ولی مدرسه ای نمیبینم.
حق با پرفسور بود. پارک با همون اسم بود اما مدرسه ای نبود.
-الان میرم از چند نفر میپرسم.
بعد از کلی پرس و جو متوجه شدیم که قبلا مدرسه ای اینجا بوده اما الان به جای دیگه ای نقل مکان کردن. ادرسش رو از اهالی همون جا گرفتیم و دوباره راه افتادیم.
بعد از ربع ساعت جلوی مدرسه رسیدیم. با پرس و جو اتاق مدیر رو پیدا کردیم.
مدیر مدرسه خانمی قد بلند و سالخورده بود.موهای بلوند و چشمهای خاکستری داشت.به نظر زن مهربونی بود.
مدیر-چطور میتونم کمکتون کنم.
-اگر امکان داشته باشه میخوایم پرونده یکی از دانش اموزان قدیمیتون رو ببینیم.
مدیر-متاسفم اما من اجازه همچین کاری رو ندارم که پرونده دانش اموزم رو به هرکسی بدم.
اسلاگهورن-ببینید خانم ! من باید نوه ام رو پیدا کنم . اون مادرشو از دست داده و الان هیچکس رو نداره . تنها ادرسی که ازش داشتیم فقط همین مدرسه است.ما امیدوار بودیم توی پروندش ادرسی باشه تا بتونیم پیداش کنیم . خواهش میکنم اگر میش به ما کمک کنید.
خانم مدیر که تحت تاثیر لحن عاجزانه اسلاگهورن قرار گرفته بود قبول کرد
مدیر-اه.باشه .اسمش چیه و چه سالی دانش اموز بوده؟
-الیزابت اسنیپ.تقریبا 20 سال پیش.شاید کمتر
تعجب در چهره مدیر مشهود بود.
مدیر-الیزابت؟ اوه گفتید مادرش رو از دست داده؟
-بله.شما اونو میشناسید ؟
مدیر-بله در واقع ما باهم همسایه بودیم. شوهرم روی عرشه کشتی کار میکرد و من و پسرم پیش مادرم زندگی میکردیم. در همسایگی ما زن تنهایی بود که با دخترش زندگی میکرد. هیچوقت شوهر یا کس دیگه ای رو در کنارشون ندیدم . دختر بچه 3-4 سالش بود.پسرم چند سال از اون بزرگ تر بود. یادمه حسابی از الیزابت خوشش اومده بود. هر روز میرفت با الیزابت بازی میکرد یا الیزابت رو میاورد خونه ما. به سن تحصیل که رسید مادرش اونو توی مدرسه من ثبت نام کرد. رفتار و هوش الیزابت برام واقعا ستودنی بود. برخلاف بچه های هم سن خودش بچه بازی در نمیاورد . همیشه مثل یه خانم بالغ سرکلاس ها رفتار میکرد همیشه بالاترین نمره رو داشت . تا اینکه شوهرم برگشت و گفت مجبوره برای کارش به یه سفر طولانی بره و من هم باید باهاش برم . پسرم رو پیش مادرم گذاشتم و خودم همراه شوهرم راهی شدم. بعد از اون دیگه خبری ازشون ندارم. البته اگر بخواید میتونید از پسرم بپرسید . شاید اون اطلاعات بیشتری داشته باشه.
-ممنون میشم ادرسش رو لطف کنید.
خانم مدیر ادرس خونه مادرشو بهمون داد و گفت که پسرش هنوز اونجا زندگی میکنه.
یه تاکسی گرفتیم و به سمت ادرس راهی شدیم. سکوت معنا داری بین من و اسلاگهورن برقرار بود.
اسلاگهورن-به نظرت تهش چی میشه؟
-نمیدونم .امیدوارم خوب تموم شه . اینهمه گشتیم حداقل یه سر نخی پیدا کنیم.
دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه به خونه مورد نظر رسیدیم. در زدیم و منتظر شدیم.
.
.
عشقم کشیده عکس بی ربط بزارم :/
به همراه پرفسور اسلاگهورن توی خیابون قدیم میزدیم. چند ساعتی بود که ماموریت ما شروع شده بود. پرفسور اسنیپ و ریموس هم به جنگل مرگ رفته بودند.
اسلاگهورن-اه لوسی! تو که گفتی زیاد دور نیست.
-ببخشید پرفسور .ظاهرا خیابون بعدی هست.یکم تحمل کنید.
توی یکی از نامه های الیزابت اسم یه پارک اومده که دقیقا جلوی مدرسش بوده .من و اسلاگهورن هم داشتیم میرفتیم تا مدرسه رو پیدا کنیم و به پروندش یه نگاهی بندازیم .
-رسیدیمممم!
اسلاگهورن-من پارک میبینم ولی مدرسه ای نمیبینم.
حق با پرفسور بود. پارک با همون اسم بود اما مدرسه ای نبود.
-الان میرم از چند نفر میپرسم.
بعد از کلی پرس و جو متوجه شدیم که قبلا مدرسه ای اینجا بوده اما الان به جای دیگه ای نقل مکان کردن. ادرسش رو از اهالی همون جا گرفتیم و دوباره راه افتادیم.
بعد از ربع ساعت جلوی مدرسه رسیدیم. با پرس و جو اتاق مدیر رو پیدا کردیم.
مدیر مدرسه خانمی قد بلند و سالخورده بود.موهای بلوند و چشمهای خاکستری داشت.به نظر زن مهربونی بود.
مدیر-چطور میتونم کمکتون کنم.
-اگر امکان داشته باشه میخوایم پرونده یکی از دانش اموزان قدیمیتون رو ببینیم.
مدیر-متاسفم اما من اجازه همچین کاری رو ندارم که پرونده دانش اموزم رو به هرکسی بدم.
اسلاگهورن-ببینید خانم ! من باید نوه ام رو پیدا کنم . اون مادرشو از دست داده و الان هیچکس رو نداره . تنها ادرسی که ازش داشتیم فقط همین مدرسه است.ما امیدوار بودیم توی پروندش ادرسی باشه تا بتونیم پیداش کنیم . خواهش میکنم اگر میش به ما کمک کنید.
خانم مدیر که تحت تاثیر لحن عاجزانه اسلاگهورن قرار گرفته بود قبول کرد
مدیر-اه.باشه .اسمش چیه و چه سالی دانش اموز بوده؟
-الیزابت اسنیپ.تقریبا 20 سال پیش.شاید کمتر
تعجب در چهره مدیر مشهود بود.
مدیر-الیزابت؟ اوه گفتید مادرش رو از دست داده؟
-بله.شما اونو میشناسید ؟
مدیر-بله در واقع ما باهم همسایه بودیم. شوهرم روی عرشه کشتی کار میکرد و من و پسرم پیش مادرم زندگی میکردیم. در همسایگی ما زن تنهایی بود که با دخترش زندگی میکرد. هیچوقت شوهر یا کس دیگه ای رو در کنارشون ندیدم . دختر بچه 3-4 سالش بود.پسرم چند سال از اون بزرگ تر بود. یادمه حسابی از الیزابت خوشش اومده بود. هر روز میرفت با الیزابت بازی میکرد یا الیزابت رو میاورد خونه ما. به سن تحصیل که رسید مادرش اونو توی مدرسه من ثبت نام کرد. رفتار و هوش الیزابت برام واقعا ستودنی بود. برخلاف بچه های هم سن خودش بچه بازی در نمیاورد . همیشه مثل یه خانم بالغ سرکلاس ها رفتار میکرد همیشه بالاترین نمره رو داشت . تا اینکه شوهرم برگشت و گفت مجبوره برای کارش به یه سفر طولانی بره و من هم باید باهاش برم . پسرم رو پیش مادرم گذاشتم و خودم همراه شوهرم راهی شدم. بعد از اون دیگه خبری ازشون ندارم. البته اگر بخواید میتونید از پسرم بپرسید . شاید اون اطلاعات بیشتری داشته باشه.
-ممنون میشم ادرسش رو لطف کنید.
خانم مدیر ادرس خونه مادرشو بهمون داد و گفت که پسرش هنوز اونجا زندگی میکنه.
یه تاکسی گرفتیم و به سمت ادرس راهی شدیم. سکوت معنا داری بین من و اسلاگهورن برقرار بود.
اسلاگهورن-به نظرت تهش چی میشه؟
-نمیدونم .امیدوارم خوب تموم شه . اینهمه گشتیم حداقل یه سر نخی پیدا کنیم.
دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه به خونه مورد نظر رسیدیم. در زدیم و منتظر شدیم.
.
.
عشقم کشیده عکس بی ربط بزارم :/
۴.۸k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.