فیک زندگی تلخ یا شیرین♡
فیک زندگی تلخ یا شیرین♡
پارت چهارم
ویو ات
ارینا در گوشم گفت ا... ای...ن، این پسره دوست پسر منه ( با تعجب )
ات: واقعا کدوم
ارینا: همونی که دستش گل رز قرمزه همون تهیونگی که گفتم بغلیش هم جونگ کوک داداششه
ات: اها
جونگ کوک: خانم ها نمیخواید بزاید بیایم تو
ات: بفرمایید تو
همه رفتیم تو که به پدر و مادرم سلام کردن به داداشم هم دست دادن
پ ات: ات برو قهوه بیار
ات: باشه رفتم توی اشپزخونه وای اون یکی پسره فکر کنم جونگ کوک بود اسمش خیلی سرد برخورد میکنه قهوه ها حاضر شدن و بردم براشون و خوردن
پ ات: خب برید توی اتاق حرف بزنید باهم
تهیونگ و ارینا: چشم
جونگ کوک و ات: باشه
ویو تهیونگ و ارینا ( ویو هر دوشون)
رفتن اتاق خواب
ارینا: تو اینجا چیکار میکنی تهیونگ( تعجب )
تهیونگ: تعجب نداره عزیزم نباید بیام خاستگاری عشقم، ها
آرینا: چرا میتونی بیای ولی قبلش به من خبر میدادی ایشش
تهیونگ: باش حالا بله رو به من میدهید عروس خانم 😁
آرینا: بله که میدم🤗
تهیونگ: پس حله دیگه بریم پایین ولی قبلش یه بوس بهم بده
ارینا گونه اش رو بوس کرد
تهیونگ: بعدا این بوست رو تلافی میکنم
آرینا : باشه، ولی خواهرم چی داداشت یکم وحشیه
تهیونگ: اونقدری ات رو دوست داره که بهش اسیب نزنه
ارینا: خداکنه بریم پایین دیگه
رفتن پایین
ارینا: چرا ات اینا نیومدن
تهیونگ نمیدونم
پ ات : چی شد به نتیجه رسیدید
تهیونگ: بله و به تفاهم هم رسیدیم
پ ات : فقط مونده ات و ارباب که راضی باشن
تهیونگ: ارباب که راضی هست ولی ات
پ ات حرفش رو قط کرد گفت : ات هم قبول میکنه کی هست که روی حرف ارباب نه بیاره
تهیونگ : درست میگید
( بچه ها ارباب همون جونگ کوکه چون همه ازش میترسن بهش میگن ارباب )
ارینا:ارباب کیه تهیونگ ( درگوشش)
( تهیونگ کپ کرد چون به ارینا نگفته بود مافیاست ، وای چرا جلوی ارینا گفتیم ارباب شت توی ذهن تهیونگ )
تهیونگ: هیچی عزیزم
تهیونگ: پدر جان لطفا بیاید
پ ات: بله
تهیونگ پدر ات رو یقه اش رو گرفت و گفت: .....
شرط : 7 لایک
کامنت هرچی خواستید
مرسی که خوندین
بابای قشنگام ♡
پارت چهارم
ویو ات
ارینا در گوشم گفت ا... ای...ن، این پسره دوست پسر منه ( با تعجب )
ات: واقعا کدوم
ارینا: همونی که دستش گل رز قرمزه همون تهیونگی که گفتم بغلیش هم جونگ کوک داداششه
ات: اها
جونگ کوک: خانم ها نمیخواید بزاید بیایم تو
ات: بفرمایید تو
همه رفتیم تو که به پدر و مادرم سلام کردن به داداشم هم دست دادن
پ ات: ات برو قهوه بیار
ات: باشه رفتم توی اشپزخونه وای اون یکی پسره فکر کنم جونگ کوک بود اسمش خیلی سرد برخورد میکنه قهوه ها حاضر شدن و بردم براشون و خوردن
پ ات: خب برید توی اتاق حرف بزنید باهم
تهیونگ و ارینا: چشم
جونگ کوک و ات: باشه
ویو تهیونگ و ارینا ( ویو هر دوشون)
رفتن اتاق خواب
ارینا: تو اینجا چیکار میکنی تهیونگ( تعجب )
تهیونگ: تعجب نداره عزیزم نباید بیام خاستگاری عشقم، ها
آرینا: چرا میتونی بیای ولی قبلش به من خبر میدادی ایشش
تهیونگ: باش حالا بله رو به من میدهید عروس خانم 😁
آرینا: بله که میدم🤗
تهیونگ: پس حله دیگه بریم پایین ولی قبلش یه بوس بهم بده
ارینا گونه اش رو بوس کرد
تهیونگ: بعدا این بوست رو تلافی میکنم
آرینا : باشه، ولی خواهرم چی داداشت یکم وحشیه
تهیونگ: اونقدری ات رو دوست داره که بهش اسیب نزنه
ارینا: خداکنه بریم پایین دیگه
رفتن پایین
ارینا: چرا ات اینا نیومدن
تهیونگ نمیدونم
پ ات : چی شد به نتیجه رسیدید
تهیونگ: بله و به تفاهم هم رسیدیم
پ ات : فقط مونده ات و ارباب که راضی باشن
تهیونگ: ارباب که راضی هست ولی ات
پ ات حرفش رو قط کرد گفت : ات هم قبول میکنه کی هست که روی حرف ارباب نه بیاره
تهیونگ : درست میگید
( بچه ها ارباب همون جونگ کوکه چون همه ازش میترسن بهش میگن ارباب )
ارینا:ارباب کیه تهیونگ ( درگوشش)
( تهیونگ کپ کرد چون به ارینا نگفته بود مافیاست ، وای چرا جلوی ارینا گفتیم ارباب شت توی ذهن تهیونگ )
تهیونگ: هیچی عزیزم
تهیونگ: پدر جان لطفا بیاید
پ ات: بله
تهیونگ پدر ات رو یقه اش رو گرفت و گفت: .....
شرط : 7 لایک
کامنت هرچی خواستید
مرسی که خوندین
بابای قشنگام ♡
۶.۵k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.