p: 33
دیوونست این پسر
دلم میخواست محو شم تو این لحظه همیشه باید یه سوتی میدادم
سرمو روی میز گذاشتم و هنوز چند ثانیه نگذشته بود که احساس کردم کسی کنارم نشست توی همون حالت به اون شخص نگاه کردم با دیدن لاما تند سرجام نشستم و گفتم
_اینجا چیکار میکنی
هیونجین:دلم تنگ شده برات
انیتا:بهت گفتم که میخوام دورباشم ازت لطفاا
هیونجین:دیشب که میگفتی منتظری اوضاع درست شه منظورت چی بود؟میخوام اینو بدونم بگو بهم
اینکه خواب بود چطور شنیده بود حرفامو
انیتا:استاد الان گیر میده برو خواهش میکنم
هیونجین:تا نفهمم مشکلت چیه نمیرم داهی؟پدرت؟ یا اون زنه کدومشون
نباید میفهمید اینو چی باید بهش بگم تا حقیقتو نفهمه ول کنم نیست چیکار باید بکنم
انیتا:توهمی چیزی زدی حتما
هیونجین:انیتاا(جدی) سعی نکن خرم کنی کاملا یادمه همه چیو
دلم میخواست محو شم تو این لحظه همیشه باید یه سوتی میدادم
سرمو روی میز گذاشتم و هنوز چند ثانیه نگذشته بود که احساس کردم کسی کنارم نشست توی همون حالت به اون شخص نگاه کردم با دیدن لاما تند سرجام نشستم و گفتم
_اینجا چیکار میکنی
هیونجین:دلم تنگ شده برات
انیتا:بهت گفتم که میخوام دورباشم ازت لطفاا
هیونجین:دیشب که میگفتی منتظری اوضاع درست شه منظورت چی بود؟میخوام اینو بدونم بگو بهم
اینکه خواب بود چطور شنیده بود حرفامو
انیتا:استاد الان گیر میده برو خواهش میکنم
هیونجین:تا نفهمم مشکلت چیه نمیرم داهی؟پدرت؟ یا اون زنه کدومشون
نباید میفهمید اینو چی باید بهش بگم تا حقیقتو نفهمه ول کنم نیست چیکار باید بکنم
انیتا:توهمی چیزی زدی حتما
هیونجین:انیتاا(جدی) سعی نکن خرم کنی کاملا یادمه همه چیو
۶.۵k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.