P.3
دکتر:خب وقتی شما خواب بودین ما اِمارای رو گرفتیم و از وضعیتشون با خبر شدیم. ایشون حالشون خوبه و تا چند ساعت دیگه به بخش منتقل میشن. ولی،... ولی توانایی راه رفتنشون رو و حافظشون رو از دست دادن.
با حرفی که زد، دنیا رو سرم خراب شد.
ا/ت:اشکال.. اشکالی نداره هم.. ین که سال.. مه خ.خودش خیلی.. خو.. خوبه....
دکتر سری تکون داد و بلند شد و رفت.
4 ساعت بعد:
در اتاقش رو باز کردم و واردش شدم.به تخت ها نگاه کردم. تخت اول یه دختر جوون بود.از تخت اول گذشتم که با تهیونگ که روی تخت بود مواجه شدم.مچ دستشو روی چشماش گذاشته بود و چشماشو بسته بود. آروم به سمتش رفتم و روی صندلی کنار تخت نشستم.به چشمای بستش خیره شدم.
یعنی اون الان منو یادش نمیاد؟ اگه،اگه ازم پرسید کیم چی باید بگم؟ ما که ازدواج نکردیم و اون عاشقم نیست و منو فراموش کرده.بهتر بگم دوست صمیمیشم.آره همينو میگم.
ا/ت:تهیونگا بیداری؟
آروم چشماشو باز کردم و نگاه زیر چشمی بهم انداخت ولی مچش هنوز روی چشماش بود.
تهیونگ:تو کی ای؟(حرفای تهیونگ با حالت سرده)
ا/ت:مم...من دوست صمیمیتم
از بالا تا پایین براندازم کرد.
تهیونگ:اسمت چیه؟
ا/ت:ا/ت... کیم ا/ت
دیگه چیزی نگفت و منم ترجیح دادم که سکوت کنمآروم بلند شدم و از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق درکتر حرکت کردم. تقه ای به در زدم که بهم اجازه ی ورود داد.درو باز کردم و وارد اتاق شدم و درو بستم. به سمت صندلی ها رفتم و روشون نشستم.
ا/ت:می خواستم بپرسم کی میتونم همسرم رو ببرم؟
دکتر:میتونین الان ببرین ولی باید براش پرستار بگيرين تا حرکاتش رو باهاش تمرین کنه تا بتونن روی پاهاشون بایست.
ا/ت:نیازی به پرستار نیست. حرکاتش رو خودم باهاش تمرین میکنم.
دکتر:خیلی خب پس به اتاق شماره 109 برین تا بهتون حرکات رو یاد بدن
سری تکون دادم و ممنون زیر لب گفتم. بلند شدم برم که با حرف دکتر متوقف شدم....
شرطا:
14 لایک
5 کامنت
با حرفی که زد، دنیا رو سرم خراب شد.
ا/ت:اشکال.. اشکالی نداره هم.. ین که سال.. مه خ.خودش خیلی.. خو.. خوبه....
دکتر سری تکون داد و بلند شد و رفت.
4 ساعت بعد:
در اتاقش رو باز کردم و واردش شدم.به تخت ها نگاه کردم. تخت اول یه دختر جوون بود.از تخت اول گذشتم که با تهیونگ که روی تخت بود مواجه شدم.مچ دستشو روی چشماش گذاشته بود و چشماشو بسته بود. آروم به سمتش رفتم و روی صندلی کنار تخت نشستم.به چشمای بستش خیره شدم.
یعنی اون الان منو یادش نمیاد؟ اگه،اگه ازم پرسید کیم چی باید بگم؟ ما که ازدواج نکردیم و اون عاشقم نیست و منو فراموش کرده.بهتر بگم دوست صمیمیشم.آره همينو میگم.
ا/ت:تهیونگا بیداری؟
آروم چشماشو باز کردم و نگاه زیر چشمی بهم انداخت ولی مچش هنوز روی چشماش بود.
تهیونگ:تو کی ای؟(حرفای تهیونگ با حالت سرده)
ا/ت:مم...من دوست صمیمیتم
از بالا تا پایین براندازم کرد.
تهیونگ:اسمت چیه؟
ا/ت:ا/ت... کیم ا/ت
دیگه چیزی نگفت و منم ترجیح دادم که سکوت کنمآروم بلند شدم و از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق درکتر حرکت کردم. تقه ای به در زدم که بهم اجازه ی ورود داد.درو باز کردم و وارد اتاق شدم و درو بستم. به سمت صندلی ها رفتم و روشون نشستم.
ا/ت:می خواستم بپرسم کی میتونم همسرم رو ببرم؟
دکتر:میتونین الان ببرین ولی باید براش پرستار بگيرين تا حرکاتش رو باهاش تمرین کنه تا بتونن روی پاهاشون بایست.
ا/ت:نیازی به پرستار نیست. حرکاتش رو خودم باهاش تمرین میکنم.
دکتر:خیلی خب پس به اتاق شماره 109 برین تا بهتون حرکات رو یاد بدن
سری تکون دادم و ممنون زیر لب گفتم. بلند شدم برم که با حرف دکتر متوقف شدم....
شرطا:
14 لایک
5 کامنت
۴.۳k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.