دختر خوانده ی هیولا پارت بیست و هفت
•••دختر خوانده ی هیولا•••
•••پارت بیست و هفت•••
"سونیک"
الیزابت نشسته بود جلوم.. دیگه وقتش بود شدو بهش بگه..
شدو- الیزا..
الیزابت- بله؟
شدو- من باید یه مسئله ای رو بهت بگم.
الیزابت سرشو بلند کردو گفت: بگو..
به شدو نگاه کردمو سرمو به معنی "اره" تکون دادم.
شدو- روزی که تو رسما.. عضوی از خانواده ی ما شدی.. من مسئولیت بزرگ کردن تورو قبول کردم..
درحالی که زل زده بود به دستای مشت شده اش حرفشو با مکث ادامه داد: به عنوانِ.. پدر...
الیزابت- ...پدر...؟
شدو- همینطوره...
الیزابت- پدر....
- الیزابت..؟
الیزابت چشماش پر از اشک شده بود: این.. حقیقت داره..؟
چهره اش پر از غم بود..
اشکاشو پاک کرد و لبخند زد.
•••پارت بیست و هفت•••
"سونیک"
الیزابت نشسته بود جلوم.. دیگه وقتش بود شدو بهش بگه..
شدو- الیزا..
الیزابت- بله؟
شدو- من باید یه مسئله ای رو بهت بگم.
الیزابت سرشو بلند کردو گفت: بگو..
به شدو نگاه کردمو سرمو به معنی "اره" تکون دادم.
شدو- روزی که تو رسما.. عضوی از خانواده ی ما شدی.. من مسئولیت بزرگ کردن تورو قبول کردم..
درحالی که زل زده بود به دستای مشت شده اش حرفشو با مکث ادامه داد: به عنوانِ.. پدر...
الیزابت- ...پدر...؟
شدو- همینطوره...
الیزابت- پدر....
- الیزابت..؟
الیزابت چشماش پر از اشک شده بود: این.. حقیقت داره..؟
چهره اش پر از غم بود..
اشکاشو پاک کرد و لبخند زد.
۳.۲k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.