Sweet sin
Sweet sin
P⁶
03-07-1982
" من اون روز پشت در اتاقت فهمیدم که موسیقی مورد علاقم با صدای بهشتی تو قلب مریضمو درمون میکرد..
صدایی که برای شنیدن دوباره اون راضی بودم هر کاری بکنم "
" مین یونگی ۳ جولای ۱۹۸۲ "
به در تکیه داده بود و خونده شدن موسیقی مورد علاقش توسط پسری که داخل اتاق بود براش لذت بخش بود.. اول ضربان قلبش بالا رفت اما بعدش غرق گوش کردن به صدای دلنواز جیمین شد.
صدای قطع شد و صدایی از اتاق نیومد ولی هنوز صداش تو گوشش تکرار میشد..
با باز شدن یهویی در به داخل کشیده شد و تو بغل جیمین افتاد.
جیمین با تعجب بهش خیره شده بود و انتظار دیدن یونگی رو نداشت..
یونگی چند ثانیه به چشمها و لبهای پسری که تو بغلش بود خیره شد و به خودش اومد صاف ایستاد و یقه پیراهنشو مرتب کرد.
_ای..اینجا چیکار میکنی؟
جیمین هنوز هم با بهت بهش خیره شده بود و یونگی تند تند نفس میکشید.
_راستش من اومده بودم تا بهت خبر بدم بیای پایین برای شام ولی تو داشتی اهنگ مورد علاقمو میخوندی و من داشتم گوش میکردم..
جیمین خجالت زده با دستش پشت سرشو خاروند. و یونگی ادامه داد:
_ و صدات.. صدات خیلی خوب بود.
جیمین با لبخندی سرشو پایین انداخت:
_ممنون..
یونگی ریز خندید:
_ فکر نمیکردم اینقد خجالتی باشی.
جیمین در حالی که به کف زمین زل زده بود جواب داد:
_آخه تا حالا هیچکس ازم تعریف نکرده بود.
یونگی ابرویی بالا انداخت و جواب داد:
_ چون تو یه فرشته ای هستی که توصیف کردنش امکان نداره.
اینبار جیمین بود که ضربان قلبش بالا رفته بود و هیجان زده شده بود..
_ به قلبت بگو آروم بشه و بیا پایین برای شام.
یونگی از اتاق خارج شد و جیمین پشت سرش در رو بست و دستشو رو قلبش گذاشت و به در تکیه داد.
شرایط
لایک: ۲۰
کامنت: ۱۵
P⁶
03-07-1982
" من اون روز پشت در اتاقت فهمیدم که موسیقی مورد علاقم با صدای بهشتی تو قلب مریضمو درمون میکرد..
صدایی که برای شنیدن دوباره اون راضی بودم هر کاری بکنم "
" مین یونگی ۳ جولای ۱۹۸۲ "
به در تکیه داده بود و خونده شدن موسیقی مورد علاقش توسط پسری که داخل اتاق بود براش لذت بخش بود.. اول ضربان قلبش بالا رفت اما بعدش غرق گوش کردن به صدای دلنواز جیمین شد.
صدای قطع شد و صدایی از اتاق نیومد ولی هنوز صداش تو گوشش تکرار میشد..
با باز شدن یهویی در به داخل کشیده شد و تو بغل جیمین افتاد.
جیمین با تعجب بهش خیره شده بود و انتظار دیدن یونگی رو نداشت..
یونگی چند ثانیه به چشمها و لبهای پسری که تو بغلش بود خیره شد و به خودش اومد صاف ایستاد و یقه پیراهنشو مرتب کرد.
_ای..اینجا چیکار میکنی؟
جیمین هنوز هم با بهت بهش خیره شده بود و یونگی تند تند نفس میکشید.
_راستش من اومده بودم تا بهت خبر بدم بیای پایین برای شام ولی تو داشتی اهنگ مورد علاقمو میخوندی و من داشتم گوش میکردم..
جیمین خجالت زده با دستش پشت سرشو خاروند. و یونگی ادامه داد:
_ و صدات.. صدات خیلی خوب بود.
جیمین با لبخندی سرشو پایین انداخت:
_ممنون..
یونگی ریز خندید:
_ فکر نمیکردم اینقد خجالتی باشی.
جیمین در حالی که به کف زمین زل زده بود جواب داد:
_آخه تا حالا هیچکس ازم تعریف نکرده بود.
یونگی ابرویی بالا انداخت و جواب داد:
_ چون تو یه فرشته ای هستی که توصیف کردنش امکان نداره.
اینبار جیمین بود که ضربان قلبش بالا رفته بود و هیجان زده شده بود..
_ به قلبت بگو آروم بشه و بیا پایین برای شام.
یونگی از اتاق خارج شد و جیمین پشت سرش در رو بست و دستشو رو قلبش گذاشت و به در تکیه داد.
شرایط
لایک: ۲۰
کامنت: ۱۵
۵.۶k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.