name:belief
part:42
تهیونگ : کارم سخت تر شده از این به بعد باید دو نفر بوس کنم
لبخندی زد و سمت اشپزخونه حرکت کرد . روی صندلی جلو کانتر نشست و کمی از قهوه اش و خورد با تک خوردن گوشیش فهمید که راننده رسیده پس یه نفس قهوه اش رو بالا کشید و سمت در حرکت کرد
***
ا.ت دسته کیف رو بیشتر فشار داد و سمت میز اخری که توی سالن بود حرکت کرد .
کنارتهیونگ ایستاد و ظرف غذایی که جلوش بود و طرف دیگه ای کشید .
هوسوک که رو به روی تهیونگ بود با تعجب سمتش برگشت و با دیدن ا.ت لبخندی زد و کمی اونور تر رفت.
ا.ت : باز معدت به هم میریزه چرا غذای اینجا رو میخوری.
روی صندلی کنار هوسوک نشست و سمت تهیونگ که با لبخند نگاش میکرد برگشت
تهیونگ : فکر کردم نمیای
ا..ت : باید غذا میدادم ببری ولی یادم رفت. اشکالی نداره هوسوک برای تو هم اوردم میخوای؟
هوسوک که سرش توی گوشی بود نگاهی به ا.ت کرد و با لبخند بلند شد : نه مرسی ا.ت من باید برم
بعدش تعظیمی کرد و سریع رفت.
ا.ت سری تکون داد و سمت تهیونگ که دهنش پر بود کرد
ا.ت : عا راستی
دستشو داخل کیفش برد و ساعت تهیونگ رو در اورد
ا.ت : اینو یادت رفته بود.
تهیونگ همونطور که غذاش رو میجویید سری تکون داد و دستشو سمت ا.ت برد.
ا.ت ساعت و دور مچ تهیونگ بست و لبخندی زد
ا.ت : خوب شده؟
تهیونگ سری تکون داد و گفت : عالیه
ا.ت : شاید باورت نشه ولی هنوز خوابم میاد
تهیونگ با تعجب دهنش رو بالا برد و گفت : چرا انقدر خوابالو شدی؟
ا.ت خنده ای کرد و گفت : تقصیر بچته...به من چه
تهیونگ : مگه چیکار میکنه؟
ا.ت نفس عمیقی کشید و با خنده گفت : تغییرات هورمونی
تهیونگ ابروهاش رو بالا اناخت و سرش رو به معنی فهمیدم بالا پایین کرد
***
ا.ت سمت پنجره رفت و با کشیدن دستگیره اونو باز کرد.
با دقت به تمام گلوله های برفی که روی برگ ها مینشستن نگاه میکرد . با حس یخ زدن بینیش پنجره رو بست و از اتاق بیرون اومد.
سمت اشپزخونه رفت و با مامان تهیونگ که داشت هویچ ها رو خلالی میکرد مواجه شد سمتش رفت و گفت : کمک؟
مامان تهیونگ لبخندی زد و سری تکون داد : برو بشین...خسته میشی
ا.ت : همینجا میشینم.
خانم کیم لبخندی زد و گفت : چرا گونه هات انقدر قرمزه؟
ا.ت خنده ای کرد و دستش رو روی گونه هاش گذاشت : پنجره و باز کردم...سرد بود هوا
خانم کیم به هویج های خلالی زده رو به کیم چی اضافه کرد و کمی هم زد
ا.ت : فکر نمیکردم هوای بوسان انقدر سرد باشه...حتی از پارسال هم سردتره
خانم کیم سری تکون داد و سمت ا.ت برگشت : اره امسال شوفاژ ها هم جواب نمیدن
ا.ت خنده ای کرد و گفت : مگه زنگ زدی بهشون؟؟؟
خانم کیم هم قهقه ای زد و گفت : بارداری روی تو خیلی تاثیر گذاشته
ا.ت خنده ای کرد و سری تکون داد : من ظرفا رو ببرم؟
خانم کیم سری تکون داد و گفت : اره اگه میتونی
(ارامش قبل از طوفان🌚)
تهیونگ : کارم سخت تر شده از این به بعد باید دو نفر بوس کنم
لبخندی زد و سمت اشپزخونه حرکت کرد . روی صندلی جلو کانتر نشست و کمی از قهوه اش و خورد با تک خوردن گوشیش فهمید که راننده رسیده پس یه نفس قهوه اش رو بالا کشید و سمت در حرکت کرد
***
ا.ت دسته کیف رو بیشتر فشار داد و سمت میز اخری که توی سالن بود حرکت کرد .
کنارتهیونگ ایستاد و ظرف غذایی که جلوش بود و طرف دیگه ای کشید .
هوسوک که رو به روی تهیونگ بود با تعجب سمتش برگشت و با دیدن ا.ت لبخندی زد و کمی اونور تر رفت.
ا.ت : باز معدت به هم میریزه چرا غذای اینجا رو میخوری.
روی صندلی کنار هوسوک نشست و سمت تهیونگ که با لبخند نگاش میکرد برگشت
تهیونگ : فکر کردم نمیای
ا..ت : باید غذا میدادم ببری ولی یادم رفت. اشکالی نداره هوسوک برای تو هم اوردم میخوای؟
هوسوک که سرش توی گوشی بود نگاهی به ا.ت کرد و با لبخند بلند شد : نه مرسی ا.ت من باید برم
بعدش تعظیمی کرد و سریع رفت.
ا.ت سری تکون داد و سمت تهیونگ که دهنش پر بود کرد
ا.ت : عا راستی
دستشو داخل کیفش برد و ساعت تهیونگ رو در اورد
ا.ت : اینو یادت رفته بود.
تهیونگ همونطور که غذاش رو میجویید سری تکون داد و دستشو سمت ا.ت برد.
ا.ت ساعت و دور مچ تهیونگ بست و لبخندی زد
ا.ت : خوب شده؟
تهیونگ سری تکون داد و گفت : عالیه
ا.ت : شاید باورت نشه ولی هنوز خوابم میاد
تهیونگ با تعجب دهنش رو بالا برد و گفت : چرا انقدر خوابالو شدی؟
ا.ت خنده ای کرد و گفت : تقصیر بچته...به من چه
تهیونگ : مگه چیکار میکنه؟
ا.ت نفس عمیقی کشید و با خنده گفت : تغییرات هورمونی
تهیونگ ابروهاش رو بالا اناخت و سرش رو به معنی فهمیدم بالا پایین کرد
***
ا.ت سمت پنجره رفت و با کشیدن دستگیره اونو باز کرد.
با دقت به تمام گلوله های برفی که روی برگ ها مینشستن نگاه میکرد . با حس یخ زدن بینیش پنجره رو بست و از اتاق بیرون اومد.
سمت اشپزخونه رفت و با مامان تهیونگ که داشت هویچ ها رو خلالی میکرد مواجه شد سمتش رفت و گفت : کمک؟
مامان تهیونگ لبخندی زد و سری تکون داد : برو بشین...خسته میشی
ا.ت : همینجا میشینم.
خانم کیم لبخندی زد و گفت : چرا گونه هات انقدر قرمزه؟
ا.ت خنده ای کرد و دستش رو روی گونه هاش گذاشت : پنجره و باز کردم...سرد بود هوا
خانم کیم به هویج های خلالی زده رو به کیم چی اضافه کرد و کمی هم زد
ا.ت : فکر نمیکردم هوای بوسان انقدر سرد باشه...حتی از پارسال هم سردتره
خانم کیم سری تکون داد و سمت ا.ت برگشت : اره امسال شوفاژ ها هم جواب نمیدن
ا.ت خنده ای کرد و گفت : مگه زنگ زدی بهشون؟؟؟
خانم کیم هم قهقه ای زد و گفت : بارداری روی تو خیلی تاثیر گذاشته
ا.ت خنده ای کرد و سری تکون داد : من ظرفا رو ببرم؟
خانم کیم سری تکون داد و گفت : اره اگه میتونی
(ارامش قبل از طوفان🌚)
۱۶.۱k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.