ماه گرفتگی فصل ۲
پارت۷۱
سوکیونگ: بابایی میشه برام خوراکی بخری
کوک: البته که میگیرم
دست سوکیونگو گرفتمو با قدمای ارومی سمت سوپرمارکت رفتم و گفتم: هرچی میخوای بردار تا بخرم
سوکیونگ: با ذوق سمت خوراکیا رفتم و نمیدونستم کدومو بردارم
کوک: محو نگاه به سوکیونگ شده بودم و یاد سویون افتادم.. یعنی اون الان کجاس، بهش چی میگذره...
(ویو عمارت یونگی)
یونگی: طبق روال همیشه با سینی غذای تو دستم رفتم داخل زیر زمین و سینیو گذاشتم زمین
حالت چطوره؟
سویون: خسته نشدی که 4 سال منو اینجا حبس کردی
یونگی: تو جونتو به من مدیونی نباید اینجوری جواب خوبیمو بدی
سویون: تو فقط منو پیش یه جراح خوب بردی تا سرمو جراحی کنن، اما کونگکوکم میتونست اینکارو بکنه..
یونگی: درسته، ولی میتونستم یکاری کنم تا بمیری
سویون: با این کارت که اون موقع به دکترا رشوه دادی تا به جونگکوک بگن من مردم چی نسیبت شده؟
یونگی: تو!
سویون: هیچ چیز تا ابد پنهان نمیمونه
یونگی: غذاتو بخور..
راستش دارم فکر میکنم که راهی پیدا کنم بچتو ببینی
سویون: چی!
یونگی: یه راهی پیدا کنم که بچتو ببینی
سویون: ت.. تو داری جدی میگی؟
یونگی: سوکیونگو میدزدمو هر سه تامون از کره خارج میشیم و یه جای دیگه زندگی میکنیم
سویون: تو نمیتونی اونو از کوک جدا کنی
یونگی: تو مادرشی اون باید پیش تو بزرگ شه
سویون: فکرای احمقانتو کنار بزار اگه منو آزاد کنی همچی درست میشه و نیازی به این کارا نیست
یونگی: هی من نمیتونم همینجوری ازادت کنم که بری، اولیش بخاطر اینکه من دوستت دارم، دومیش بخاطر اینکه ما یه زمانی پیش هم زندگی میکردیم و من از اون موقع بهت وابسته شدم.. سومیش برای اینکه من از جونگکوک متنفرم و نمیخوام خوشحالیشو ببینم یا تو مال اون باشی..
سویون: چی از جونم میخوای
یونگی: یه زندگی عادی درکنار همدیگه میخوام
سویون: سر به سرم گذاشتی؟ این مثل شوخیه لطفا دیگه این حرفا رو پیش نکش
یونگی: من میرم توهم غذاتو بخور.. اگه تا شب دختر خوبی باشی از زیر زمین میارمت بیرون
سویون: خفه شو عوضی
یونگی:..
سویون: صبر کن
سوکیونگ: بابایی میشه برام خوراکی بخری
کوک: البته که میگیرم
دست سوکیونگو گرفتمو با قدمای ارومی سمت سوپرمارکت رفتم و گفتم: هرچی میخوای بردار تا بخرم
سوکیونگ: با ذوق سمت خوراکیا رفتم و نمیدونستم کدومو بردارم
کوک: محو نگاه به سوکیونگ شده بودم و یاد سویون افتادم.. یعنی اون الان کجاس، بهش چی میگذره...
(ویو عمارت یونگی)
یونگی: طبق روال همیشه با سینی غذای تو دستم رفتم داخل زیر زمین و سینیو گذاشتم زمین
حالت چطوره؟
سویون: خسته نشدی که 4 سال منو اینجا حبس کردی
یونگی: تو جونتو به من مدیونی نباید اینجوری جواب خوبیمو بدی
سویون: تو فقط منو پیش یه جراح خوب بردی تا سرمو جراحی کنن، اما کونگکوکم میتونست اینکارو بکنه..
یونگی: درسته، ولی میتونستم یکاری کنم تا بمیری
سویون: با این کارت که اون موقع به دکترا رشوه دادی تا به جونگکوک بگن من مردم چی نسیبت شده؟
یونگی: تو!
سویون: هیچ چیز تا ابد پنهان نمیمونه
یونگی: غذاتو بخور..
راستش دارم فکر میکنم که راهی پیدا کنم بچتو ببینی
سویون: چی!
یونگی: یه راهی پیدا کنم که بچتو ببینی
سویون: ت.. تو داری جدی میگی؟
یونگی: سوکیونگو میدزدمو هر سه تامون از کره خارج میشیم و یه جای دیگه زندگی میکنیم
سویون: تو نمیتونی اونو از کوک جدا کنی
یونگی: تو مادرشی اون باید پیش تو بزرگ شه
سویون: فکرای احمقانتو کنار بزار اگه منو آزاد کنی همچی درست میشه و نیازی به این کارا نیست
یونگی: هی من نمیتونم همینجوری ازادت کنم که بری، اولیش بخاطر اینکه من دوستت دارم، دومیش بخاطر اینکه ما یه زمانی پیش هم زندگی میکردیم و من از اون موقع بهت وابسته شدم.. سومیش برای اینکه من از جونگکوک متنفرم و نمیخوام خوشحالیشو ببینم یا تو مال اون باشی..
سویون: چی از جونم میخوای
یونگی: یه زندگی عادی درکنار همدیگه میخوام
سویون: سر به سرم گذاشتی؟ این مثل شوخیه لطفا دیگه این حرفا رو پیش نکش
یونگی: من میرم توهم غذاتو بخور.. اگه تا شب دختر خوبی باشی از زیر زمین میارمت بیرون
سویون: خفه شو عوضی
یونگی:..
سویون: صبر کن
۵.۰k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.