عشق پنهانی من part 3۴ متن هایی که دوس داشتین کامنت بزارید
با این که جیمین داد میزد به راهم ادامه دادم و رفتم داخل وارد خونه که شدم رفتم
تو اتاقم
عجیب بود برام انگار اذیت نشدم
چرا قلبم درد نگرف
انگار وقتی قبلا این درد رو میکشی و دیگه این اتفاق دوباره میاد طرفت دردی نداده ولی میخوام داد بزنم
با این که بهش اعتماد کردم
با این که بهش یه شانس دیگه دادم
اون
اون بازم
منو فریب داد
اعتماد کردم من بهش 💔
دستم رو بردم روی قلبم گذاشتم شکسته شکسته میزد
یعنی شکستی بازم
شکوندنت
هوم
تا این حرف رو گفتم از چشمام اشکام سرازیر شد
یعنی من بازم از دست دادمش
یعنی من نمیتونم تو این دنیا به هیچ کس اعتماد کنم که پشتم رو بهش تکیه بدم تا تکیه گاهم شه
من انقدر تنهام
اصلا من چرا من موندم
چرا با این همه درد بازم اینجا موندم
چرا اومد سمتم
اومد بازم منو بشکنه
یعنی من انقدر بدم
که هر کس از راهش میرسه بهم آسیب میزنه
یعنی من انقدر ضعیفم !
من همه حرفاش رو شنیدم ولی دلم تو چرا نمیخوای باورش کنی
از رو تخت پاشدم و رفتم جلوی پنجره بزرگی که تو اتاقم بود و همه جای خیابون رو نشون میداد با این که عمارت دور تا دورش درخت بود
جیمین که هنوز روی سنگ های جلوی در نشسته بود و داشت دستش رو روی زمین میکوبید
و سرش روی زانوی پاش بود
دارم اشتباه میکنم
!؟
من اشتباه نکردم
اون کرد
برم پیشش ؟
نه نباید برم
قلبم چرا صدات منو داره میکشه هوم !
چرا داری بهم میگی برم هوم
چرا میخوای بازم فریب حرف هاش رو بخورم
چرا
هان چرا
چرا بدون اون من چندین سال مثل آدمی بودم که نفس نمیکشید و زندگی بی معنی بود
چرا همیشه یادگاری بود برام
هوم اینا رو میدونی قلبم !
....پرش زمانی به ساعت یک و نیم شب
روی تختم نشسته بودم
نتونستم بخوابم
دلم فقط پشت اون در گیر کرده بود که هنوزم اونجاس
آخر عقلم به قلبم باخت و از تخت پاشدم و رفتم کنار پنجره و به بیرون نگاه کردم
جیمین هنوزم همون شکل اونجا نشسته بود
از کنار پنجره کنار رفتم و هی تو اتاقم قدم میزدم و اشکایی که از چشمام سرازیر میشدن رو میپاکیدم
رفتم تو wc و از کمد روشویی جعبه کمک های اولیه رو ورداشتم و روی خودم چیزی پوشیدم و رفتم بیرون از اتاقم چراغ های دکوری که روی میز ها و روی دیوار ها بودن با نور کمی روشن بود
با قدم های آروم راه میرفتم
تا تو راهی که دارم میریم فک کنم من دارم درس میکنم یا بازم اشتباه آدم تو یه چاه چند بار میافته !؟
ولی دل من نمیزاشت بشینم
تو این فکرا بودم که پشت در رسیدم نگهبان خوابش برده بود آروم در رو باز کردم و آروم از در بیرون رفتم تا پام رو بیرون گذاشتم جیمین با قدم های بلند سمتم اومد ولی من چی باید به سمتش قدم ورمیداشتم میرفتم سمتش
که جیمین این فرصت رو بهم نداد خودش منو تو آغوش خودش کشید ولی من دستام تو هوا مونده بودن
تو اتاقم
عجیب بود برام انگار اذیت نشدم
چرا قلبم درد نگرف
انگار وقتی قبلا این درد رو میکشی و دیگه این اتفاق دوباره میاد طرفت دردی نداده ولی میخوام داد بزنم
با این که بهش اعتماد کردم
با این که بهش یه شانس دیگه دادم
اون
اون بازم
منو فریب داد
اعتماد کردم من بهش 💔
دستم رو بردم روی قلبم گذاشتم شکسته شکسته میزد
یعنی شکستی بازم
شکوندنت
هوم
تا این حرف رو گفتم از چشمام اشکام سرازیر شد
یعنی من بازم از دست دادمش
یعنی من نمیتونم تو این دنیا به هیچ کس اعتماد کنم که پشتم رو بهش تکیه بدم تا تکیه گاهم شه
من انقدر تنهام
اصلا من چرا من موندم
چرا با این همه درد بازم اینجا موندم
چرا اومد سمتم
اومد بازم منو بشکنه
یعنی من انقدر بدم
که هر کس از راهش میرسه بهم آسیب میزنه
یعنی من انقدر ضعیفم !
من همه حرفاش رو شنیدم ولی دلم تو چرا نمیخوای باورش کنی
از رو تخت پاشدم و رفتم جلوی پنجره بزرگی که تو اتاقم بود و همه جای خیابون رو نشون میداد با این که عمارت دور تا دورش درخت بود
جیمین که هنوز روی سنگ های جلوی در نشسته بود و داشت دستش رو روی زمین میکوبید
و سرش روی زانوی پاش بود
دارم اشتباه میکنم
!؟
من اشتباه نکردم
اون کرد
برم پیشش ؟
نه نباید برم
قلبم چرا صدات منو داره میکشه هوم !
چرا داری بهم میگی برم هوم
چرا میخوای بازم فریب حرف هاش رو بخورم
چرا
هان چرا
چرا بدون اون من چندین سال مثل آدمی بودم که نفس نمیکشید و زندگی بی معنی بود
چرا همیشه یادگاری بود برام
هوم اینا رو میدونی قلبم !
....پرش زمانی به ساعت یک و نیم شب
روی تختم نشسته بودم
نتونستم بخوابم
دلم فقط پشت اون در گیر کرده بود که هنوزم اونجاس
آخر عقلم به قلبم باخت و از تخت پاشدم و رفتم کنار پنجره و به بیرون نگاه کردم
جیمین هنوزم همون شکل اونجا نشسته بود
از کنار پنجره کنار رفتم و هی تو اتاقم قدم میزدم و اشکایی که از چشمام سرازیر میشدن رو میپاکیدم
رفتم تو wc و از کمد روشویی جعبه کمک های اولیه رو ورداشتم و روی خودم چیزی پوشیدم و رفتم بیرون از اتاقم چراغ های دکوری که روی میز ها و روی دیوار ها بودن با نور کمی روشن بود
با قدم های آروم راه میرفتم
تا تو راهی که دارم میریم فک کنم من دارم درس میکنم یا بازم اشتباه آدم تو یه چاه چند بار میافته !؟
ولی دل من نمیزاشت بشینم
تو این فکرا بودم که پشت در رسیدم نگهبان خوابش برده بود آروم در رو باز کردم و آروم از در بیرون رفتم تا پام رو بیرون گذاشتم جیمین با قدم های بلند سمتم اومد ولی من چی باید به سمتش قدم ورمیداشتم میرفتم سمتش
که جیمین این فرصت رو بهم نداد خودش منو تو آغوش خودش کشید ولی من دستام تو هوا مونده بودن
۱۴.۰k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.