پارت 15 i heat my self
ا.ت: خب اسمشو بهم نگفتی اوپااا
یونگی : پارک چانیول
یونگی : اون خیلی ادم خفنیه تازه پدر مادرش هم پولدارن ا.ت... میدونستی اون بلده ساز بزنه؟! داره یاد میگیره گیتار بزنه اهههه ا.ت من عاشق گیتارمممم
ا.ت: یعنی منم میتونم باهاش دوست بشم؟
یونگی : اون دوست منه ا.ت
ا.ت: ولی منم دوست دارم باهاش دوست شم خببب
یونگی : راستی اون یه داداش کوچیکتر داره که همسنته و تو مهدتونه... اسمش پارک جیمینه
ا.ت :پارک جیمیییین؟؟؟!
یونگی : میشناسیش؟
ا.ت : اره ولی خوشم نمیاد ازش
یونگی : چرااااا
ا.ت : اون همش میگه پدرمادرم پولدارن باید بهم احترام بذارید حتی جونگین هم خوشش نمیاد ازش
یونگی : اوه که اینطور... ولی داداشش خیلی مهربونتر از این حرفاس
ا.ت : ولی من میخوام با چانیول دوس ت بشمممممم
یونگی : سرم رفت باشه بابا اگه قبول کرد دوست شو فعلا که دوست منه هه هه
یک سال دیگه هم گذشت و ا.ت و جونگین و اون پارک جیمین مغرور (البته بچم اینجوری نیستا این شخصیته دیگه ) به طور خیلی عجیب باهم توی یه مدرسه افتادن؟! کدوم مدرسه؟! همون مدرسه ای که چانیول و یونگی توش درس میخوندن
ا.ت همیشه دوست داشت چانیول رو از نزدیک ببینه و همیشه از تعریفاتی که یونگی دربارش میکرد اونو بیشتر کنجکاو میکرد و قسمت جالب ماجرا اینجاست که جونگین هیچ حس خوبی حتی به اسم اون پارک چانیول عوضی نداشت...
روز اول مدرسه رسیده بود... ا.ت دست در دست یونگی خیلی خوشحالم با نیش باز به دم در مدرسه رسیده بودن... ا.ت از قبل موهاش رو شونه کرده بود و حتی خرگوشی بسته بود با کش موهای توت فرنگی ... اینقدر باهاشون کیوت شده بود که خدا میدونه... حتی یونگی رو مجبور کرده بود که کفش های قهوه ای رنگش رو که مامانش تازه براش خریده رو اماده کنه ... به هرحال اون قرار بود ادم خاصی رو ببینه و اون کسی نیست جز پارک چانیول (حالا خوبه همه اینا 7 یا 8 سالشونه هاااا خخخ )
خببب دخترای خوب کامنت بدید به اونیتون تا یکم خوشحال شه و انرژی بگیره برای ادامه
یونگی : پارک چانیول
یونگی : اون خیلی ادم خفنیه تازه پدر مادرش هم پولدارن ا.ت... میدونستی اون بلده ساز بزنه؟! داره یاد میگیره گیتار بزنه اهههه ا.ت من عاشق گیتارمممم
ا.ت: یعنی منم میتونم باهاش دوست بشم؟
یونگی : اون دوست منه ا.ت
ا.ت: ولی منم دوست دارم باهاش دوست شم خببب
یونگی : راستی اون یه داداش کوچیکتر داره که همسنته و تو مهدتونه... اسمش پارک جیمینه
ا.ت :پارک جیمیییین؟؟؟!
یونگی : میشناسیش؟
ا.ت : اره ولی خوشم نمیاد ازش
یونگی : چرااااا
ا.ت : اون همش میگه پدرمادرم پولدارن باید بهم احترام بذارید حتی جونگین هم خوشش نمیاد ازش
یونگی : اوه که اینطور... ولی داداشش خیلی مهربونتر از این حرفاس
ا.ت : ولی من میخوام با چانیول دوس ت بشمممممم
یونگی : سرم رفت باشه بابا اگه قبول کرد دوست شو فعلا که دوست منه هه هه
یک سال دیگه هم گذشت و ا.ت و جونگین و اون پارک جیمین مغرور (البته بچم اینجوری نیستا این شخصیته دیگه ) به طور خیلی عجیب باهم توی یه مدرسه افتادن؟! کدوم مدرسه؟! همون مدرسه ای که چانیول و یونگی توش درس میخوندن
ا.ت همیشه دوست داشت چانیول رو از نزدیک ببینه و همیشه از تعریفاتی که یونگی دربارش میکرد اونو بیشتر کنجکاو میکرد و قسمت جالب ماجرا اینجاست که جونگین هیچ حس خوبی حتی به اسم اون پارک چانیول عوضی نداشت...
روز اول مدرسه رسیده بود... ا.ت دست در دست یونگی خیلی خوشحالم با نیش باز به دم در مدرسه رسیده بودن... ا.ت از قبل موهاش رو شونه کرده بود و حتی خرگوشی بسته بود با کش موهای توت فرنگی ... اینقدر باهاشون کیوت شده بود که خدا میدونه... حتی یونگی رو مجبور کرده بود که کفش های قهوه ای رنگش رو که مامانش تازه براش خریده رو اماده کنه ... به هرحال اون قرار بود ادم خاصی رو ببینه و اون کسی نیست جز پارک چانیول (حالا خوبه همه اینا 7 یا 8 سالشونه هاااا خخخ )
خببب دخترای خوب کامنت بدید به اونیتون تا یکم خوشحال شه و انرژی بگیره برای ادامه
۱۳.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.