عشق در نگاه اول پارت ۱۳
پرش زمانی به صبح
ویو ا.ت
صبح که از خواب بلند شدم دیدم کوک کنارم خوابیده وایی چقدر کیوته تو خواب آروم از کنارش بلند شدم پتو رو روش کشیدم و رفتم صبحونه درست کنم میزو چیدم و رفتم تا کوک رو بیدار کنم
ویو کوک
دیدم ا.ت داره صدام میکنه و یه بوی خوبی از پایین میاد
کوک : چیشده (خواب آلود)
ا.ت : پاشو کوکی صبحونه درست کردما
کوک : باشه الان بلند میشم پاشدم دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین که شوکه شدم
کوک : ا.ت اینارو تو درست کردی
ا.ت : بله پس چی فکر کردی
کوک : داری کاری میکنی که بیشتر دوست داشته باشم
ا.ت : مگه قبلا نداشتی (خنده)
کوک : بیا بریم دارم از گشنگی میمیرم
ا.ت : باشه بابا (خنده)
ویو کوک
سر میز نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد و گذاشتم رو اسپیکر
کوک : سلام هیونگ چه عجب یادی از ما کردی
جین : سلام هیونگ امروز واسه ناهار بیاین خونه ما
کوک : باشه پس با دوست دخترم میام
جین : اووو هیونگ ما کی دوست دختر پیدا کرد
کوک : داستانش مفصله حالا میام تعریف میکنم
جین : باشه پس منتظرتم (قطع کرد)
ا.ت : کوک
کوک : جانم
ا.ت : تو چرا راجب این دوستت به من نگفتی
کوک : فقط این نیست ۶ تا هستن
ا.ت : واقعا
کوک : اوهوم
ا.ت : خب من لباس خوب ندارم
کوک : عیب نداره امروز میریم خرید
ا.ت : مرسی کوکی جونم
ویو ا.ت
رفتم لباس پوشیدم و رفتیم خرید و یه لباس خریدم (عکسشو میذارم) بعدم رفتیم خونه لباس پوشیدیم و رفتیم خونه دوست کوک که یه نفر درو باز کرد
تهیونگ : سلام هیونگ خوبی
کوک : سلام هیونگ
تهیونگ : شما باید دوست دختر کوک باشین
ا.ت : بله من کیم ا.ت هستم
تهیونگ : خوشبختم منم کیم تهیونگم
ا.ت : خوشبختم
ویو ا.ت
رفتیم تو و به همه سلام کردیم و همه خودشون رو معرفی کردن دیدم دو تا دختر دارن میان پایین و با چیزی که دیدم شوکه شدم
نکته ا.ت نمیدونه نامجون و جیمین دوستای کوک هستن
ا.ت : یورا یونجی شما اینجا چیکار میکنین
یورا و یونجی : ا.ت تو اینجا چه کار داری
جی هوپ : وایسا ببینم شما همو میشناسین ؟
ا.ت : اونا دوستامن
یونجی : با کی اومدی ؟
ا.ت : من دوست دختر کوکم
یورا : منم دوست دختر نامجونم
یونجی : منم دوست دختر جیمینم
ا.ت : کوک یعنی تو دوستای تو دوست پسر دوستای من هستن
کوک : آره دیگه
ا.ت : وای باورم نمیشه
یورا : پس دیگه تو هم از سینگلی در اومدی
ا.ت : بله دیگه
جین : بچه ها بیاین سر میز
ویو ا.ت
رفتیم سر میز ناهار خوردیم و قرار شد شام هم بمونیم شامم خوردیم و کلی باهم حرف زدیم و خندیدیم اما همه چی فقط تا اونشب خوب بود ..........
ویو ا.ت
صبح که از خواب بلند شدم دیدم کوک کنارم خوابیده وایی چقدر کیوته تو خواب آروم از کنارش بلند شدم پتو رو روش کشیدم و رفتم صبحونه درست کنم میزو چیدم و رفتم تا کوک رو بیدار کنم
ویو کوک
دیدم ا.ت داره صدام میکنه و یه بوی خوبی از پایین میاد
کوک : چیشده (خواب آلود)
ا.ت : پاشو کوکی صبحونه درست کردما
کوک : باشه الان بلند میشم پاشدم دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین که شوکه شدم
کوک : ا.ت اینارو تو درست کردی
ا.ت : بله پس چی فکر کردی
کوک : داری کاری میکنی که بیشتر دوست داشته باشم
ا.ت : مگه قبلا نداشتی (خنده)
کوک : بیا بریم دارم از گشنگی میمیرم
ا.ت : باشه بابا (خنده)
ویو کوک
سر میز نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد و گذاشتم رو اسپیکر
کوک : سلام هیونگ چه عجب یادی از ما کردی
جین : سلام هیونگ امروز واسه ناهار بیاین خونه ما
کوک : باشه پس با دوست دخترم میام
جین : اووو هیونگ ما کی دوست دختر پیدا کرد
کوک : داستانش مفصله حالا میام تعریف میکنم
جین : باشه پس منتظرتم (قطع کرد)
ا.ت : کوک
کوک : جانم
ا.ت : تو چرا راجب این دوستت به من نگفتی
کوک : فقط این نیست ۶ تا هستن
ا.ت : واقعا
کوک : اوهوم
ا.ت : خب من لباس خوب ندارم
کوک : عیب نداره امروز میریم خرید
ا.ت : مرسی کوکی جونم
ویو ا.ت
رفتم لباس پوشیدم و رفتیم خرید و یه لباس خریدم (عکسشو میذارم) بعدم رفتیم خونه لباس پوشیدیم و رفتیم خونه دوست کوک که یه نفر درو باز کرد
تهیونگ : سلام هیونگ خوبی
کوک : سلام هیونگ
تهیونگ : شما باید دوست دختر کوک باشین
ا.ت : بله من کیم ا.ت هستم
تهیونگ : خوشبختم منم کیم تهیونگم
ا.ت : خوشبختم
ویو ا.ت
رفتیم تو و به همه سلام کردیم و همه خودشون رو معرفی کردن دیدم دو تا دختر دارن میان پایین و با چیزی که دیدم شوکه شدم
نکته ا.ت نمیدونه نامجون و جیمین دوستای کوک هستن
ا.ت : یورا یونجی شما اینجا چیکار میکنین
یورا و یونجی : ا.ت تو اینجا چه کار داری
جی هوپ : وایسا ببینم شما همو میشناسین ؟
ا.ت : اونا دوستامن
یونجی : با کی اومدی ؟
ا.ت : من دوست دختر کوکم
یورا : منم دوست دختر نامجونم
یونجی : منم دوست دختر جیمینم
ا.ت : کوک یعنی تو دوستای تو دوست پسر دوستای من هستن
کوک : آره دیگه
ا.ت : وای باورم نمیشه
یورا : پس دیگه تو هم از سینگلی در اومدی
ا.ت : بله دیگه
جین : بچه ها بیاین سر میز
ویو ا.ت
رفتیم سر میز ناهار خوردیم و قرار شد شام هم بمونیم شامم خوردیم و کلی باهم حرف زدیم و خندیدیم اما همه چی فقط تا اونشب خوب بود ..........
۶.۲k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.