یونگی مسواکشی زد و اومد توی اتاق و دراز کشید. منم روی تخت
یونگی مسواکشی زد و اومد توی اتاق و دراز کشید. منم روی تخت داشتم با گوشیم ور میرفتم، گوشی رو گذاشتم کنار و خابیدم. یونگی بغلم کرد و باهم خابیدیم.
ـــــــــــــــــــــــــ
نزدیکای ساعت های ۶ صبح بود که دیدم ا.ت با ترس از خاب بیدار شد، رنگ صورتش شده بود رنگ گچ دیوار و صورتش عرق کرده بود. نفس نفس میزد.
+هیچی نیست چاگیا، آروم باش
رفتم واسش یه لیوان آب بیارم دیدم صدای در دسشویی میاد که محکم به دیوار کوبید، ا.ت با شتاب به سمت دسشویی رفت. دیدم داره بالا میاره😨رفتم پیشش ،ا.ت خیلی ضعیفه و با کچیک ترین چیز مریض میشه.
-یون.. یونگی
+جونم، بیا این لیوان آبو بخور
-ممنون. یونگی خاب دیدم حاملم
ـــــــــــــــــــــــــ
نزدیکای ساعت های ۶ صبح بود که دیدم ا.ت با ترس از خاب بیدار شد، رنگ صورتش شده بود رنگ گچ دیوار و صورتش عرق کرده بود. نفس نفس میزد.
+هیچی نیست چاگیا، آروم باش
رفتم واسش یه لیوان آب بیارم دیدم صدای در دسشویی میاد که محکم به دیوار کوبید، ا.ت با شتاب به سمت دسشویی رفت. دیدم داره بالا میاره😨رفتم پیشش ،ا.ت خیلی ضعیفه و با کچیک ترین چیز مریض میشه.
-یون.. یونگی
+جونم، بیا این لیوان آبو بخور
-ممنون. یونگی خاب دیدم حاملم
۱.۹k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.