پارت ۶
ویو ا.ت
وقتی رسیدم مدرسه یونا رو ندیدم نکنه اتفاقی افتاده؟ داشتم میرفتم سر کلاس که دیدم جک داره میاد سمتم. هوففف این باز شروع کرد
جک. سلام عشقم
ا.ت. .......
جک. چطوری خوشگل خانم؟
ا.ت. .......
سعی کردم بهش اهمیت ندم. اومدم از کنارش رد شم که دستمو گرفت و چسبوندم به دیوار و لبشو کوبید رو لبم. هر چقدر زور زدم ازم جدا نشد تا بالاخره بعد از اینکه نفس کم آورد ولم کرد. یه سیلی زدم تو گوشش
ا.ت. تو به چه حقی این کارو کردی؟
جک. چه اشکالی داره مگه؟
ا.ت. تو مریضی مریض
جک. من فقط عاشقتم همین
ا.ت. اما من دوست ندارم چرا نمیخوای قبول کنی؟
اینو گفتم و سریع ازش دور شدم و رفتم سر کلاس
تا وقتی مدرسه تموم شد اتفاق دیگه ای نیوفتاد اما یونا هنوز نیومده بود. زنگ خروجو که زدن اومدم از مدرسه بیرون و رفتم سمت رستوران
ساعت تقریبا ۱۲ و ۵۵ بود که رسیدم رستوران
ویو جیمین
صبح از خواب بیدار شدم. دست و صورتمو شستم و رفتم شرکت بابام. دیشب خیلی فکر کردم و تصمیم گرفتم سهامم تو شرکت رو بفروشم و با پولش یه شرکت کوچیک واسا خودن باز کنم. وقتی رفتم تو به منشی گفتم میخوام پدرمو ببینم که گفت نمیشه منم داشت دیرم میشد واسه ناهار که رفتم سمت اتاق و درشو باز کردم که یهو دیدم بابام داره یه زنو میبوسه. وقتی بابام منو دید به زنه گفت بره
جیمین. پس عشقت به مامان همین بود نه؟
( اسم باباش پارک جون ووعه )
جون وو. پسرم....
جیمین. به من نگو پسرم ( عربده )
جون وو. اما....
جیمین. اومدم سهاممو بفروشم ( عصبی )
جون وو. چی؟ نمیشه
جیمین. فقط اومدم بهت خبر بدم نیومدم اجازه بگیرم
جون وو. مهم نیست من نمیذارم
جیمین. تو هیچ کاری نمیتونی بکنی منم تا عصر سهاممون فروختم
جون وو. که آخرش چیکار کنی؟
جیمین. اینش دیگه به تو ربطی نداره
داشتم میرفتم بیرون که
جیمین. آها راستی داشت یادم میرفت. به اون دختر عمه و بابابزرگ هم بگو تو خواب ببینن که من با اون ج.ن.د.ه ازدواج میکنم
رفتم از اتاقش بیرون و درو کوبیدم بهم. رو کردم به منشیم و گفتم تا فردا برای سهامم مشتری پیدا کنه اونم گفت باشه
رفتم سمت رستوران
شتتت دیر کردم ساعت ۱ و ۱۰ دقیقست
رفتم دیدم ا.ت منتظرم نشسته
جیمین. سلام ببخشید دیر کردم
ا.ت. نه عیب نداره منم تازه رسیدم
جیمین رفت نشست و غذا رو سفارش دادیم و شروع کردیم به خوردن که یهو گوشی جیمین زنگ خورد
جیمین. الو؟
پدربزرگ. همین الان میای اینجا
جیمین. نمیخوام
و تلفونو قطع کرد
ا.ت. چیزی شده؟ به نظر عصبی میای
جیمین. نه چیزی نیست اوکیم
ا.ت. خیلی خب پس غذاتو بخور
غذامونو خوردیم و رفتم تا حساب کنم.
پولو دادم و از جیمین خدافظی کردم و برای بار ۱۰ هزارم به یونا زنگ زدم بازم جواب نداد. این دختر داره مجبورم میکنه برم خونشون
ویو جیمین
وقتی رسیدم مدرسه یونا رو ندیدم نکنه اتفاقی افتاده؟ داشتم میرفتم سر کلاس که دیدم جک داره میاد سمتم. هوففف این باز شروع کرد
جک. سلام عشقم
ا.ت. .......
جک. چطوری خوشگل خانم؟
ا.ت. .......
سعی کردم بهش اهمیت ندم. اومدم از کنارش رد شم که دستمو گرفت و چسبوندم به دیوار و لبشو کوبید رو لبم. هر چقدر زور زدم ازم جدا نشد تا بالاخره بعد از اینکه نفس کم آورد ولم کرد. یه سیلی زدم تو گوشش
ا.ت. تو به چه حقی این کارو کردی؟
جک. چه اشکالی داره مگه؟
ا.ت. تو مریضی مریض
جک. من فقط عاشقتم همین
ا.ت. اما من دوست ندارم چرا نمیخوای قبول کنی؟
اینو گفتم و سریع ازش دور شدم و رفتم سر کلاس
تا وقتی مدرسه تموم شد اتفاق دیگه ای نیوفتاد اما یونا هنوز نیومده بود. زنگ خروجو که زدن اومدم از مدرسه بیرون و رفتم سمت رستوران
ساعت تقریبا ۱۲ و ۵۵ بود که رسیدم رستوران
ویو جیمین
صبح از خواب بیدار شدم. دست و صورتمو شستم و رفتم شرکت بابام. دیشب خیلی فکر کردم و تصمیم گرفتم سهامم تو شرکت رو بفروشم و با پولش یه شرکت کوچیک واسا خودن باز کنم. وقتی رفتم تو به منشی گفتم میخوام پدرمو ببینم که گفت نمیشه منم داشت دیرم میشد واسه ناهار که رفتم سمت اتاق و درشو باز کردم که یهو دیدم بابام داره یه زنو میبوسه. وقتی بابام منو دید به زنه گفت بره
جیمین. پس عشقت به مامان همین بود نه؟
( اسم باباش پارک جون ووعه )
جون وو. پسرم....
جیمین. به من نگو پسرم ( عربده )
جون وو. اما....
جیمین. اومدم سهاممو بفروشم ( عصبی )
جون وو. چی؟ نمیشه
جیمین. فقط اومدم بهت خبر بدم نیومدم اجازه بگیرم
جون وو. مهم نیست من نمیذارم
جیمین. تو هیچ کاری نمیتونی بکنی منم تا عصر سهاممون فروختم
جون وو. که آخرش چیکار کنی؟
جیمین. اینش دیگه به تو ربطی نداره
داشتم میرفتم بیرون که
جیمین. آها راستی داشت یادم میرفت. به اون دختر عمه و بابابزرگ هم بگو تو خواب ببینن که من با اون ج.ن.د.ه ازدواج میکنم
رفتم از اتاقش بیرون و درو کوبیدم بهم. رو کردم به منشیم و گفتم تا فردا برای سهامم مشتری پیدا کنه اونم گفت باشه
رفتم سمت رستوران
شتتت دیر کردم ساعت ۱ و ۱۰ دقیقست
رفتم دیدم ا.ت منتظرم نشسته
جیمین. سلام ببخشید دیر کردم
ا.ت. نه عیب نداره منم تازه رسیدم
جیمین رفت نشست و غذا رو سفارش دادیم و شروع کردیم به خوردن که یهو گوشی جیمین زنگ خورد
جیمین. الو؟
پدربزرگ. همین الان میای اینجا
جیمین. نمیخوام
و تلفونو قطع کرد
ا.ت. چیزی شده؟ به نظر عصبی میای
جیمین. نه چیزی نیست اوکیم
ا.ت. خیلی خب پس غذاتو بخور
غذامونو خوردیم و رفتم تا حساب کنم.
پولو دادم و از جیمین خدافظی کردم و برای بار ۱۰ هزارم به یونا زنگ زدم بازم جواب نداد. این دختر داره مجبورم میکنه برم خونشون
ویو جیمین
۲.۸k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.