پارت ۹ : Black Woolf
با جیمین دویدم تا جایی که دیگه داشت پاهام فلج میشد ولی کم نیاوردم و دویدم تا اینکه گممون کردن سه تایی نفس نفس میزدیم
جیمین : وای خدا چطور پیدامون کردن ( نفس نفس میزنه )
کوک : نميدونم( نفس نفس )
جیهوپ : بچه ها .. حالا چیکار کنیم ؟
کوک : یه دیقه صب کنید
و بعد شماره ی مادرشو گرفت و همه ی اتفاقات امروز رو گفت و از مادرش خواست تا پسرا رو هم با خودش به خونه ببره
و مادرش قبول میکنه
از زبان ادمین
اولیویا خیلی خوشحال بود که پسرش بالاخره دوستی برای خودش پیدا کرده پس با خوشحالی داشت خودش مقدماتی رو آماده میکرد و بعد رفت تا لباس مناسبی بپوشه
ساعت نزدیکای ۵ عصر بود که زنگ عمارت به صدا در اومد اولیویا سریع به خدمتکارا گفت درو باز کنن اما بر خلاف اومدن کوک چهره ی تهیونگ ظاهر شد
اولیویا حسابی ترسید و استرس گرفت
کیم : سلام بانو
اولیویا: سلام آقای کیم خیلی خوش اومدید و تهیونگ رو به سمت سالن راهنمایی کرد تهیونگ نشست و خدمتکتر با دوتا قهوه برگشت
و قهوه ها رو جلوی تهیونگ و اولیویا گذاشت
و تهیونگ کمی بعد شروع کرد به خوردن قهوه
اولیویا: دلیل خاصی داشته که به اینجا اومدید آقای کیم
تهیونگ : امروز جونگ کوک و دیدم سر یه اتفاق ناخوشایندی حالش بعد شد و بعدش ندیدمش اومدم ببینمش و از سلامتش مطمعن شم
اولیویا همه چیز رو میدونست اگه جونگ کوک العان میومد خیلی بد میشددرست همون موقع زنگ خونه به صدا در اومد
خون توی رگای اولیویا یخ بست
با لرزش صدا به خدمتکار گفت درو باز کنه
و خدمتکار درو باز کرد کوک خوشحال با دوتا پسر اومد داخل و خیلی خوشحال گفت سلام مامانی جون و اومد جلو و یه بوسه روی گونه ام گذاشت اصلا حواسش نبود که تهیونگ اینجاست و وقتی برگشت با تهیونگ مواجه شد د ستاد توی دستم بود یخ بود
بلند شدم و کنارش وایسادم
نهیونگ یه پاش روی پاش انداخته بود و سرش پایین بود یهو سرش و آورد و با پوزخند جذابی به جونگ کوک خیره شد
تهیونگ : بهبه مستر جی کی
جونگ کوک در حالی که بغض داشت داد کشید : تو چرا من هرجا میرم هستی هان اصلا باهام چکار داری
تهیونگ : آگاشی( خانم جوان ) اجازه هست خصوصی با جونگ کوک حرف بزنم
اولیویا: البته و بعد اولیویا روبه کوک گفت : کوک لطفا مستر کیم رو به اتاقت راهنمایی کن
کوک با نفرت لب زد : چشم مامانی
و بعد رفت به سمت پله ها و گفت : دنبالم بیا ( تخس )
و رفتن به اتاق جونگ کوک
اتاق آرامبخش و لطیفی بود
کوک روی تخت نشست و دست به سیته گفت
کوک : میشنوم( کیوت و لجباز )
تهیونگ آروم آروم نزدیک پسر شد وگفت :اون مرد کی بود ( جدی )
جونگ کوک : به توجه ربطی داره
تهیونگ عصبی لب زد : ربط داره خوبم ربط داره
جیمین : وای خدا چطور پیدامون کردن ( نفس نفس میزنه )
کوک : نميدونم( نفس نفس )
جیهوپ : بچه ها .. حالا چیکار کنیم ؟
کوک : یه دیقه صب کنید
و بعد شماره ی مادرشو گرفت و همه ی اتفاقات امروز رو گفت و از مادرش خواست تا پسرا رو هم با خودش به خونه ببره
و مادرش قبول میکنه
از زبان ادمین
اولیویا خیلی خوشحال بود که پسرش بالاخره دوستی برای خودش پیدا کرده پس با خوشحالی داشت خودش مقدماتی رو آماده میکرد و بعد رفت تا لباس مناسبی بپوشه
ساعت نزدیکای ۵ عصر بود که زنگ عمارت به صدا در اومد اولیویا سریع به خدمتکارا گفت درو باز کنن اما بر خلاف اومدن کوک چهره ی تهیونگ ظاهر شد
اولیویا حسابی ترسید و استرس گرفت
کیم : سلام بانو
اولیویا: سلام آقای کیم خیلی خوش اومدید و تهیونگ رو به سمت سالن راهنمایی کرد تهیونگ نشست و خدمتکتر با دوتا قهوه برگشت
و قهوه ها رو جلوی تهیونگ و اولیویا گذاشت
و تهیونگ کمی بعد شروع کرد به خوردن قهوه
اولیویا: دلیل خاصی داشته که به اینجا اومدید آقای کیم
تهیونگ : امروز جونگ کوک و دیدم سر یه اتفاق ناخوشایندی حالش بعد شد و بعدش ندیدمش اومدم ببینمش و از سلامتش مطمعن شم
اولیویا همه چیز رو میدونست اگه جونگ کوک العان میومد خیلی بد میشددرست همون موقع زنگ خونه به صدا در اومد
خون توی رگای اولیویا یخ بست
با لرزش صدا به خدمتکار گفت درو باز کنه
و خدمتکار درو باز کرد کوک خوشحال با دوتا پسر اومد داخل و خیلی خوشحال گفت سلام مامانی جون و اومد جلو و یه بوسه روی گونه ام گذاشت اصلا حواسش نبود که تهیونگ اینجاست و وقتی برگشت با تهیونگ مواجه شد د ستاد توی دستم بود یخ بود
بلند شدم و کنارش وایسادم
نهیونگ یه پاش روی پاش انداخته بود و سرش پایین بود یهو سرش و آورد و با پوزخند جذابی به جونگ کوک خیره شد
تهیونگ : بهبه مستر جی کی
جونگ کوک در حالی که بغض داشت داد کشید : تو چرا من هرجا میرم هستی هان اصلا باهام چکار داری
تهیونگ : آگاشی( خانم جوان ) اجازه هست خصوصی با جونگ کوک حرف بزنم
اولیویا: البته و بعد اولیویا روبه کوک گفت : کوک لطفا مستر کیم رو به اتاقت راهنمایی کن
کوک با نفرت لب زد : چشم مامانی
و بعد رفت به سمت پله ها و گفت : دنبالم بیا ( تخس )
و رفتن به اتاق جونگ کوک
اتاق آرامبخش و لطیفی بود
کوک روی تخت نشست و دست به سیته گفت
کوک : میشنوم( کیوت و لجباز )
تهیونگ آروم آروم نزدیک پسر شد وگفت :اون مرد کی بود ( جدی )
جونگ کوک : به توجه ربطی داره
تهیونگ عصبی لب زد : ربط داره خوبم ربط داره
۶.۴k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.