سناریو
وقتی همزمان عاشقت میشن
پارت 49
تهیونگ روبه ا . ت: ای شیطون میخواستی منو سوپرایز کنی
ا. ت با لبخند : آره
ا. ت دست تهیونگ گرفت رفتن جلو کادوشو گذاشت روی میز کادوها
تهیونگ: ا. ت چی گرفتی برام
ا. ت: سوپرایزه
تهیونگ: خیلی بدی
پرش زمانی تولد تمام شد همه رفتن خونه وشما هم رفتین
و تهیونگ شروع کرد به کادو باز کردن
رسید به کادو تو
بازش کرد
تهیونگ: ا. ت این ساعت مورد علاقه مه
ا. ت: میدونم🤭
نشستم کنارش بوسش کردم
تهیونگ: خدایا من چه کار خوبی کردم تو دوست دخترم شدی
ا. ت😅خب دیگه وقته خوابه
تهیونگ: خدایا فقط یکم خواب آلو
ا. ت: دیگه دختر بابامو گرفتیا
تهیونگ:😂
پرش زمانی به 3سال بعد
مامانم اینا هم اومدن کره
الان رفتن
ا. ت: هورا امروز سربازی تهیونگ تموم میشه
یه نفر زنگ در زد
در باز کردم یونا بود
یونا : سلام
ا. ت: سلام
به یونا گفتم امروز بیاد تا یه شام مفصل درست کنیم و اعضا دعوت کنم جشن
بگیریم بخاطر تموم شدن سربازی تهیونگ.
سرشام شد
تهیونگ اومد
باذوق بغلش کردم و بوس بارونش کردم
م. ت: ها ندزدیدنش بزار بیاد تو
ا. ت:😅
مامان و بابای تهیونگ با خواهر برادرش اومدند
شام خوردیم بعد شام کیک آوردیم
و بعد تهیونگ پاشد
ا. ت: چی شد
تهیونگ رو به روم زانو زد و حلقه از جیبش در آورد
تهیونگ: ا. ت با من ازدواج میکنی
دستمو گذاشتم رو دهنم اشک تو چشام جمع شد
به مامانم نگاه کردم و مامانم برای تایید سرشو تکون داد
ا. ت: بله
تهیونگ حلقه تو انگشتم گذاشت بغلم
تهیونگ: بلخره
ب. ت: پس چهارشنبه برید عقد کنید بعد عروسی ایران بگیرید
با. ته: منم موافقم بریم ایران
پارت 49
تهیونگ روبه ا . ت: ای شیطون میخواستی منو سوپرایز کنی
ا. ت با لبخند : آره
ا. ت دست تهیونگ گرفت رفتن جلو کادوشو گذاشت روی میز کادوها
تهیونگ: ا. ت چی گرفتی برام
ا. ت: سوپرایزه
تهیونگ: خیلی بدی
پرش زمانی تولد تمام شد همه رفتن خونه وشما هم رفتین
و تهیونگ شروع کرد به کادو باز کردن
رسید به کادو تو
بازش کرد
تهیونگ: ا. ت این ساعت مورد علاقه مه
ا. ت: میدونم🤭
نشستم کنارش بوسش کردم
تهیونگ: خدایا من چه کار خوبی کردم تو دوست دخترم شدی
ا. ت😅خب دیگه وقته خوابه
تهیونگ: خدایا فقط یکم خواب آلو
ا. ت: دیگه دختر بابامو گرفتیا
تهیونگ:😂
پرش زمانی به 3سال بعد
مامانم اینا هم اومدن کره
الان رفتن
ا. ت: هورا امروز سربازی تهیونگ تموم میشه
یه نفر زنگ در زد
در باز کردم یونا بود
یونا : سلام
ا. ت: سلام
به یونا گفتم امروز بیاد تا یه شام مفصل درست کنیم و اعضا دعوت کنم جشن
بگیریم بخاطر تموم شدن سربازی تهیونگ.
سرشام شد
تهیونگ اومد
باذوق بغلش کردم و بوس بارونش کردم
م. ت: ها ندزدیدنش بزار بیاد تو
ا. ت:😅
مامان و بابای تهیونگ با خواهر برادرش اومدند
شام خوردیم بعد شام کیک آوردیم
و بعد تهیونگ پاشد
ا. ت: چی شد
تهیونگ رو به روم زانو زد و حلقه از جیبش در آورد
تهیونگ: ا. ت با من ازدواج میکنی
دستمو گذاشتم رو دهنم اشک تو چشام جمع شد
به مامانم نگاه کردم و مامانم برای تایید سرشو تکون داد
ا. ت: بله
تهیونگ حلقه تو انگشتم گذاشت بغلم
تهیونگ: بلخره
ب. ت: پس چهارشنبه برید عقد کنید بعد عروسی ایران بگیرید
با. ته: منم موافقم بریم ایران
۹.۷k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.