پارت59

#پارت59
#دخترکوچولوی‌من👧🏻💧

بی طاقت دستمو دو طرف صورتش قاب کردم و سرمو نزدیکش بردم...
عمیق ل‌ب‌شو بو‌سیدم و بهسام هیچ حرکتی نمیکرد

انتظارداشتم به شدت پسم بزنه اما بی حرکت سرجاش ایستاده بود و کاری نمیکرد

وقتی حس هیجانم رفع شد ازش جدا شدم و با لذت نگاش کردم

گونه هاش قرمز شده بودن از خجالت و بریده بریده نفس میکشید...‌

دستم رفت به پهلوش که همون موقع در به صدا دراومد ، بهسا آب دهنشو صدا دار قورت داد که دستمو گذاشتم جلوی دهنش و آروم کنار گوشش گفتم:

+ هیچی نگو . خودم درستش میکنم

با صدایی که میدونستم به گوش طرف میرسه گفتم:

+ خیلی خوشگل شدی دخترم ، خوشت اومد از این پیراهن بخرم برات؟؟

بهسا که مات زده نگام میکرد تازه دوهزاریش جا افتاد و باصدای گرفته اش گفت:

_ آره بابایی خیلی خوشگله مرسی

در اتاق پرو رو باز کردم و با دیدن همون خانومه که داشت مشکوک مارو نگاه میکرد گفتم:

+ پسندیده شد مرسی

دختره با تعجب گفت:

_ هردوتون اون داخل بودین؟؟!!

+ آره چطور؟!

نگاهش رفت سمت بهسا که داشت از خجالت آب میشد و استرسش خیلی مشهود بود

_ هیچی!! اگه پسندیدین بزارم داخل جعبه براتون

+ آره ممنون

دختره که رفت بهسا نفس آسوده ای کشید و فوری لباسشو عوض کرد..