پارت111
دیانا:با صدای ارسلان برگشتم که یکی محکم زد تو دهنش
ارسلان، حالا فهمیدی اره حرومزاده
چته، اصلا به تو چه کیش هستی
ارسلان، کیش هستم، ها الان یکی دیگه میزنم تو دهنت که بفهمی کیشم، خواستم برم طرفش که دیانا دستمو گرفت
دیانا، ارسلان ولش کن بیا بریم
ارسلان، ول کن دستمو
دیانا، ارسلانننن
ارسلان، گفتم ول کننن (با داد)
دیانا، عقب اومدم که با صدای انیتا رو شنیدم
انیتا، اع ارسلان
ارسلان، یکی محکم زدمش جوری که خودم دلم به حالش سوخت
انیتا، دست ارسلان گرفتم و کشیدم، بیا اینور چیکار میکنی
ارسلان، انیتا، هم تو هم دیانا یه کلمه دیگ حرف بزنین شما رم با این لاشی میزنم
انیتا، 😶🤌
دیانا، (تو دلش) خدایا چه غلطی کردم تقصیر من نبود که ای کاش نمی اومدم
ارسلان، از یقش گرفتم جای گوشش زمزمه کردم، دفعه دیگ اینورا پیدات بشه سرت و از تنت نمیزارم، تیکه تیکت میکنم فهمییدیییی
اره، اره ولم کن،
ارسلان، افرین پسر خوب،
انیتا، دیگ برو
ارسلان، دیانا ااا
دیانا، داشتم به ماشین میرسیدم هر جور شده بود میخواستم از اینجا خلاص شم، نفس نفس میزدم چیکار میکردم زنگ میزدم به نیکا گوشیمو برداشتم شماره نیکا رو گرفتم
ارسلان، دیانا کوو
انیتا، ن نمیدونم
ارسلان، یعنی چی نمیدونم تو اینجا بودی پشت تو بود، ای خدا من میرم
انیتا،، کجا منتظرتن
ارسلان، گفتم میرم یعنی میرم ، سریع از توالت اومدم بیرون هر چقدر نگاه کردم دیانا رو ندیدم، حتما رفته بیرون گوشیمو که روی میز بود برداشتم به سمت در خروجی رفتم، که دیدم دیانا کنار ماشینمه،
دیانا، اه نیکا گوشیتو جواب بده
ارسلان، سوار شو
دیانا، با ترس برگشتم با صورت عصبی ارسلان رو به رو شدم، ااررسلان توی یی
ارسلان، اره خودمم همین ارسلانی ام که میبینی،
دیانا، ببین من ن
ارسلان، چی دیانا گفتم از سر جااات تکون نخور تو چیکار کردی رفتی از جلو چشم من نگفتم بهت هاااا
دیانا، چیکار میکردم نگاه میکردم چطور داری با انیتا میگردی
ارسلان، مغزم دیگ داشت رگ به رگ میشد، که محکم چسبوندمش به ماشین، ساکتتتتتتتتتتت
دیانا، تنها کاری که میتونستم در مقابلش بکنم این بود که چشمامو ببندم ،
ارسلان، همین الان دیانا سوار ماشین شو تا بیشتر از این عصبیم نکردی، مجبور بودم میفهمی
دیانا، سریع از زیر دستش اومدم بیرون و سوال ماشین شدم، بیا سوار شدم
ارسلان، یه نگاه به دور ورم کردم و سوار ماشین شدم را افتادم
دیانا، دیگ نمیخوام با اون دختر حرف بزنی بخندی کاری بکنی، خواهش میکنم ارسلان،
ارسلان، اع من بهت یه کاری رو میگم انجام بده گوش نمیدی میخوای من به دستوراتت عمل کنم نچ دیانا خانم نمیشه
دیانا، ماشین نگه دار پیاده میشم، سریععع
ارسلان، نمیشه
دیانا، گفتم نگه دارم، دیدم به حرف بی توجهی میکنه، نگه نمیداری نه باش من در ماشین بازم میکنم، خواستم ، در باز کنم که سر جام خشکم زد
ارسلان، بشیننننننن دیانا، (با داد) بخدا اگه پاتو از این ماشین بیرون بزاری خودمو جلو ماشین میکشم، فهمیدی
دیانا، عار اقا ارسلان اره، دیگ واقعا سرم داش سوت میکشید، به صندلی تکیه دادم و با بغضی که داخل گلوم داشت تیر میکشد خوابیدم
ارسلان، تقریبا یک ساعت گذشته بود، دیدم که دیانا خوابش برده، از ماشین پیاده شدم و به نیکا پیام دادم که امشب خونه نمیام، در ماشین رو باز کردم و اروم دیانا رو صدا زدم دیانا ، دیاناااا
دیانا، ول کن
ارسلان، پاشو رسیدیم بریم بالا، چشمام داشت سیاهی میرفت حتما اثر الکل بوده که تو مهمونی خوردم، انگار یهو مغزم سوت کشید بدون اینکه خودم بفهمم افتادم رو زمین
دیانا، نمیخواستم برم خونه داشتم وانمود میکردم که خوابم ولی متوجه این شدم مه ارسلان افتاد، ارسلان، ارسلاننن خوبی، کنارش نشستم، بهش نگاه کردم حتما بخاطر مصرف زیاد الکه
ارسلان، نه خ خوبمم مم
دیانا، چیو خوبی صورتت سرخ شده ، بیا بریم خونه الان... برگشتم که ببینم عصمت در باز کرده ولی، با دیدن چیزی بود تعجب کردم، چ چرا اینجا خونه نیست، ا ارسلان اینجا کجاست
ارسلان، یه خونه دیگ
دیانا، حالا ولش بیا ببرمت بالا حالت خوب نیست
ارسلان، حالا فهمیدی اره حرومزاده
چته، اصلا به تو چه کیش هستی
ارسلان، کیش هستم، ها الان یکی دیگه میزنم تو دهنت که بفهمی کیشم، خواستم برم طرفش که دیانا دستمو گرفت
دیانا، ارسلان ولش کن بیا بریم
ارسلان، ول کن دستمو
دیانا، ارسلانننن
ارسلان، گفتم ول کننن (با داد)
دیانا، عقب اومدم که با صدای انیتا رو شنیدم
انیتا، اع ارسلان
ارسلان، یکی محکم زدمش جوری که خودم دلم به حالش سوخت
انیتا، دست ارسلان گرفتم و کشیدم، بیا اینور چیکار میکنی
ارسلان، انیتا، هم تو هم دیانا یه کلمه دیگ حرف بزنین شما رم با این لاشی میزنم
انیتا، 😶🤌
دیانا، (تو دلش) خدایا چه غلطی کردم تقصیر من نبود که ای کاش نمی اومدم
ارسلان، از یقش گرفتم جای گوشش زمزمه کردم، دفعه دیگ اینورا پیدات بشه سرت و از تنت نمیزارم، تیکه تیکت میکنم فهمییدیییی
اره، اره ولم کن،
ارسلان، افرین پسر خوب،
انیتا، دیگ برو
ارسلان، دیانا ااا
دیانا، داشتم به ماشین میرسیدم هر جور شده بود میخواستم از اینجا خلاص شم، نفس نفس میزدم چیکار میکردم زنگ میزدم به نیکا گوشیمو برداشتم شماره نیکا رو گرفتم
ارسلان، دیانا کوو
انیتا، ن نمیدونم
ارسلان، یعنی چی نمیدونم تو اینجا بودی پشت تو بود، ای خدا من میرم
انیتا،، کجا منتظرتن
ارسلان، گفتم میرم یعنی میرم ، سریع از توالت اومدم بیرون هر چقدر نگاه کردم دیانا رو ندیدم، حتما رفته بیرون گوشیمو که روی میز بود برداشتم به سمت در خروجی رفتم، که دیدم دیانا کنار ماشینمه،
دیانا، اه نیکا گوشیتو جواب بده
ارسلان، سوار شو
دیانا، با ترس برگشتم با صورت عصبی ارسلان رو به رو شدم، ااررسلان توی یی
ارسلان، اره خودمم همین ارسلانی ام که میبینی،
دیانا، ببین من ن
ارسلان، چی دیانا گفتم از سر جااات تکون نخور تو چیکار کردی رفتی از جلو چشم من نگفتم بهت هاااا
دیانا، چیکار میکردم نگاه میکردم چطور داری با انیتا میگردی
ارسلان، مغزم دیگ داشت رگ به رگ میشد، که محکم چسبوندمش به ماشین، ساکتتتتتتتتتتت
دیانا، تنها کاری که میتونستم در مقابلش بکنم این بود که چشمامو ببندم ،
ارسلان، همین الان دیانا سوار ماشین شو تا بیشتر از این عصبیم نکردی، مجبور بودم میفهمی
دیانا، سریع از زیر دستش اومدم بیرون و سوال ماشین شدم، بیا سوار شدم
ارسلان، یه نگاه به دور ورم کردم و سوار ماشین شدم را افتادم
دیانا، دیگ نمیخوام با اون دختر حرف بزنی بخندی کاری بکنی، خواهش میکنم ارسلان،
ارسلان، اع من بهت یه کاری رو میگم انجام بده گوش نمیدی میخوای من به دستوراتت عمل کنم نچ دیانا خانم نمیشه
دیانا، ماشین نگه دار پیاده میشم، سریععع
ارسلان، نمیشه
دیانا، گفتم نگه دارم، دیدم به حرف بی توجهی میکنه، نگه نمیداری نه باش من در ماشین بازم میکنم، خواستم ، در باز کنم که سر جام خشکم زد
ارسلان، بشیننننننن دیانا، (با داد) بخدا اگه پاتو از این ماشین بیرون بزاری خودمو جلو ماشین میکشم، فهمیدی
دیانا، عار اقا ارسلان اره، دیگ واقعا سرم داش سوت میکشید، به صندلی تکیه دادم و با بغضی که داخل گلوم داشت تیر میکشد خوابیدم
ارسلان، تقریبا یک ساعت گذشته بود، دیدم که دیانا خوابش برده، از ماشین پیاده شدم و به نیکا پیام دادم که امشب خونه نمیام، در ماشین رو باز کردم و اروم دیانا رو صدا زدم دیانا ، دیاناااا
دیانا، ول کن
ارسلان، پاشو رسیدیم بریم بالا، چشمام داشت سیاهی میرفت حتما اثر الکل بوده که تو مهمونی خوردم، انگار یهو مغزم سوت کشید بدون اینکه خودم بفهمم افتادم رو زمین
دیانا، نمیخواستم برم خونه داشتم وانمود میکردم که خوابم ولی متوجه این شدم مه ارسلان افتاد، ارسلان، ارسلاننن خوبی، کنارش نشستم، بهش نگاه کردم حتما بخاطر مصرف زیاد الکه
ارسلان، نه خ خوبمم مم
دیانا، چیو خوبی صورتت سرخ شده ، بیا بریم خونه الان... برگشتم که ببینم عصمت در باز کرده ولی، با دیدن چیزی بود تعجب کردم، چ چرا اینجا خونه نیست، ا ارسلان اینجا کجاست
ارسلان، یه خونه دیگ
دیانا، حالا ولش بیا ببرمت بالا حالت خوب نیست
۲۴.۴k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.