وقتی هودیش رو میپوشی...
وقتی هودیش رو میپوشی...
#یونجون #کای #سوبین #تهیون #بومگیو
بیدار شدی و چشمات رو به هم فشار دادی
تا اطراف رو ببینی...
ولی اولین چیزی که دیدی
صورت خوابالوی و دوست داشتنی
یونجون بود تار موهایی که روی چشمای بستش افتاده بود
رو کنار زدی و با لذت تمام اجزای صورتش رو برسی کردی و بوسه ای کوتاهی روی لب هاش گذاشتی و از تخت پایین اومدی..
به سمت حموم رفتی
حداقل یه دوش چند دقیقه ای گرفتی
و حوله ای دور خودت کردی
و به سمت اتاق خواب دونفرتون رفتی
و کمد لباسی تون رو باز کردی
با دیدن هودی یونجون لبخندی از سرشیطونی زدی و هودی مورد علاقش رو برداشتی پوشیدی به سمت اینه رفتی با دیدن اینکه چقدر هودی برات بزرگه لبخندی زدی و به سمت یونجون که خواب هفت پادشاه رو میدید رفتی خودت رو یکم بهش چسبوندی..
*یونجون بیدارشو دیگه
با صدایی که ازش نشنیدی بلندتر حرفت رو داد زدی.. که با لحنی خوابالویی لب زد..
_بزار پنج دقیقه دیگه ای بخوابم..
*نه دیگه چه خبره بلندشو دیگههه
اخم کیوتی بین ابرو هاش قرار گرفت و پلک هاشو بهم فشار داد تا بهتر اطرافو ببینه و نگاهش رو بهت داد..
_این هودیه من نیست؟
لبخندی از سرذوق زدی و خودت رو از پشت بیشتر بهش چسبوندیـ...
*چرا مال خودته... فقط خیلی برام بزرگه..
با شنیدن همین کلمه تو بغلش گرفتت و رو تخت گذاشتت..و یکم خودش رو جا به جا کرد تا صورتت رو ببینه..
_چرا اینقدر کوچولو و دوست داشتنی هستی؟
*من کوچولو نیستم این تویی که خیلی بزرگی..
_راست میگیا تو بعضی موقع اینقدر تحریکم میکنی که دیگه کوچولو نمیبینمت...
همین کلمه کافی بود که حرفاتون با یه بوسه طولانی به پایان برسه..
#یونجون #کای #سوبین #تهیون #بومگیو
بیدار شدی و چشمات رو به هم فشار دادی
تا اطراف رو ببینی...
ولی اولین چیزی که دیدی
صورت خوابالوی و دوست داشتنی
یونجون بود تار موهایی که روی چشمای بستش افتاده بود
رو کنار زدی و با لذت تمام اجزای صورتش رو برسی کردی و بوسه ای کوتاهی روی لب هاش گذاشتی و از تخت پایین اومدی..
به سمت حموم رفتی
حداقل یه دوش چند دقیقه ای گرفتی
و حوله ای دور خودت کردی
و به سمت اتاق خواب دونفرتون رفتی
و کمد لباسی تون رو باز کردی
با دیدن هودی یونجون لبخندی از سرشیطونی زدی و هودی مورد علاقش رو برداشتی پوشیدی به سمت اینه رفتی با دیدن اینکه چقدر هودی برات بزرگه لبخندی زدی و به سمت یونجون که خواب هفت پادشاه رو میدید رفتی خودت رو یکم بهش چسبوندی..
*یونجون بیدارشو دیگه
با صدایی که ازش نشنیدی بلندتر حرفت رو داد زدی.. که با لحنی خوابالویی لب زد..
_بزار پنج دقیقه دیگه ای بخوابم..
*نه دیگه چه خبره بلندشو دیگههه
اخم کیوتی بین ابرو هاش قرار گرفت و پلک هاشو بهم فشار داد تا بهتر اطرافو ببینه و نگاهش رو بهت داد..
_این هودیه من نیست؟
لبخندی از سرذوق زدی و خودت رو از پشت بیشتر بهش چسبوندیـ...
*چرا مال خودته... فقط خیلی برام بزرگه..
با شنیدن همین کلمه تو بغلش گرفتت و رو تخت گذاشتت..و یکم خودش رو جا به جا کرد تا صورتت رو ببینه..
_چرا اینقدر کوچولو و دوست داشتنی هستی؟
*من کوچولو نیستم این تویی که خیلی بزرگی..
_راست میگیا تو بعضی موقع اینقدر تحریکم میکنی که دیگه کوچولو نمیبینمت...
همین کلمه کافی بود که حرفاتون با یه بوسه طولانی به پایان برسه..
۱۴.۹k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.