جاسوس پارت ۹
_____________
*پرش زمانی به فردا*
ویو شوگا
ساعت ۶:۳۰ بیدار شدم و کارهای لازمه رو کردم داشتم موهام رو شونه میکردم که یادم افتاد قرار بود به ا/ت قوانین مهم رو بگم رفتم پایین میز آماده بود صبحونه رو خوردم و ا/ت رو صدا زدم
ا/ت: بله ارباب
شوگا: دنبالم بیا
رفتم تو اتاق کارم و ا/ت هم اومد
شوگا: ببین با اینکه اجوما قوانین رو گفته بازم بهت میگم ممکنه یادش رفته باشه ۱: وارد شدن به اتاقم بدون اجازه ی من ممنوعه ۲ موقعه ای که غذا رو آوردن اصلا خوشم نمیاد خدمتکاری اونجا باشه پس برو آشپزخونه ۳ وقتی مهمون میاد باید به بهترین شکل ازش پذیرایی کنی حتی اگه زدت و زخمیت کرد باید باهاش خوب رفتار کنی ۴ هیچ وقت وسط حرف زدن من حرف نزن که بد میبینی ۵ رو حرف منم حرف نمیزنی باید بدون اما و اگر قبول کنی ۶ حق نداری از این عمارت بری بیرون مگه اینکه من اجازه بدم فهمیدی؟
ا/ت: چشم ولی
شوگا: بهت چی گفتم؟
ا/ت:آخه برادرم چی؟ اون هنوز خیلی بچه است
شوگا: هوفف اگه سروصدا نمیکنه بیارش اینجا ولی اگه میکنه یه تایمی میزارم که بری ببینیش اصلا حوصله ی بچه رو ندارم
ا/ت: نه سروصدا نمیکنه
شوگا: باشه بیارش
ا/ت:ممنونم*تعظیم*
هواسم به برادرش نبود بهتره سروصدا نکنه اصلا حوصله ی بچه رو ندارم
بیخیال اینا شدم و نشستم و شروع به کار کردم
ویو ا/ت
*فلش بک به زمانی که شوگا از عمارت رفت بیرون*
وقتی شوگا رفت سریع رفتم تو اتاقم به الکس زنگ زدم
الکس: الو ا/ت معلوم هست....
ا/ت: یه دقیقه حرف نزن ببین تو اتاق خودش یه اتاقی هست که پر از اسلحه هست و الانم از عمارت رفت بیرون
الکس: آفرین ولی نمیدونی کجا رفت؟
ا/ت: نه
الکس: باشه تو برو به کارت برس
ا/ت: اوکی
*بیب بیب بیب*
*پایان فلش بک*
*پرش زمانی به فردا*
ویو شوگا
ساعت ۶:۳۰ بیدار شدم و کارهای لازمه رو کردم داشتم موهام رو شونه میکردم که یادم افتاد قرار بود به ا/ت قوانین مهم رو بگم رفتم پایین میز آماده بود صبحونه رو خوردم و ا/ت رو صدا زدم
ا/ت: بله ارباب
شوگا: دنبالم بیا
رفتم تو اتاق کارم و ا/ت هم اومد
شوگا: ببین با اینکه اجوما قوانین رو گفته بازم بهت میگم ممکنه یادش رفته باشه ۱: وارد شدن به اتاقم بدون اجازه ی من ممنوعه ۲ موقعه ای که غذا رو آوردن اصلا خوشم نمیاد خدمتکاری اونجا باشه پس برو آشپزخونه ۳ وقتی مهمون میاد باید به بهترین شکل ازش پذیرایی کنی حتی اگه زدت و زخمیت کرد باید باهاش خوب رفتار کنی ۴ هیچ وقت وسط حرف زدن من حرف نزن که بد میبینی ۵ رو حرف منم حرف نمیزنی باید بدون اما و اگر قبول کنی ۶ حق نداری از این عمارت بری بیرون مگه اینکه من اجازه بدم فهمیدی؟
ا/ت: چشم ولی
شوگا: بهت چی گفتم؟
ا/ت:آخه برادرم چی؟ اون هنوز خیلی بچه است
شوگا: هوفف اگه سروصدا نمیکنه بیارش اینجا ولی اگه میکنه یه تایمی میزارم که بری ببینیش اصلا حوصله ی بچه رو ندارم
ا/ت: نه سروصدا نمیکنه
شوگا: باشه بیارش
ا/ت:ممنونم*تعظیم*
هواسم به برادرش نبود بهتره سروصدا نکنه اصلا حوصله ی بچه رو ندارم
بیخیال اینا شدم و نشستم و شروع به کار کردم
ویو ا/ت
*فلش بک به زمانی که شوگا از عمارت رفت بیرون*
وقتی شوگا رفت سریع رفتم تو اتاقم به الکس زنگ زدم
الکس: الو ا/ت معلوم هست....
ا/ت: یه دقیقه حرف نزن ببین تو اتاق خودش یه اتاقی هست که پر از اسلحه هست و الانم از عمارت رفت بیرون
الکس: آفرین ولی نمیدونی کجا رفت؟
ا/ت: نه
الکس: باشه تو برو به کارت برس
ا/ت: اوکی
*بیب بیب بیب*
*پایان فلش بک*
۱۰.۲k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.