تلافی
تلافی
(محراب)
همه داشتن با هم حرف میزدن نگاهی بین بچه ها چرخوندم که چشام قفل مهشاد شد قشنگ حس کردم که ضربان قلبم بالا رفته صدای تپش قلب نمیدونم چرا از وقتی به این سفر اومدیم هر وقت مهشاد رو نگاه میکردم این جوری میشدم مهشاد انگار سنگینی نگاهم رو حس کرد و نگاهش رو بهم دوخت نتونستم نگاهم رو ازش بگیرم اون مچم رو گرفت آنگار قلبم اجازه نمیداد دیگه کم کم به عشقم نسبت به مهشاد پی بردم دلم میخواست داد بزنم و بگم که چقدر میخوامش.
آنقدر خیره خیره بهش نگاه کردم که بیچاره کلافه شد و رفت بیرون با رفتنش به خودم اومدم منم از جام بلند شدم میخاستم برم پیشش از خونه زدم بیرون که دیدم لب دریا قدم میزنه خودم رو بهش رسوندم و پشت سرش شروع به حرکت کردم بعد چند ثانیه انگار حضورم رو حس کرد که برگشت سمتم و گفت(مهشاد)چیزی شده؟
(من)ن ن مگه قراره چیزی بشه
(مهشاد)ن ولی افتادی دنبالم گفتم شاید اتفاقی افتاده باشه
(من(ن فقط دیدم اومدی بیرون گفتم منم بیام که مراقبت باشم
مهشاد به راهش ادامه داد و گفت
(مهشاد)آهان تو از همه اینجوری مراقبت میکنی؟
(من)مگه چجوری مراقبت میکنم
(مهشاد)چه بدونم خیره میشی بهشون،دونبالشون میکنی،،،،،
(من)ن فقط از کسای که برام مهم باشن
(مهشاد)من که شخصیت مهمی نیستم تو زندگیت پس نیازی به مراقبت تو ندارم
(من)کی گفته شخصیت مهمی نیستی؟
(مهشاد)هستم؟
بازوش رو گرفتم چرخوندمش سمت خودم و گفتم(من)هستی شاید باید اینجوری بگم
چند روزه مهم ترین شخصیت زندگیم شدی میدونی چرا
سرش رو به معنی ن تکون داد که ادامه دادم
چون هر وقت میبینمت ضربان قلبم میره بالا نمیتونم نگام رو ازت بگیرم جلوی تو قلبم به تمام بدنم حکم فرمانی میکنه ن مغزم.
بازم بگم یا ن
(مهشاد)اع خوب گفتی خودت این حالت ها رو داری احساس من به خودت رو نفهمیدی بابا دست مریزاد
(من)چی چی گف...گفتی یعنی تو هم...
پرید وست حرفم و گفت
(مهشاد)آره منم منم مثل تو شدم
با تموم اون هیجانی و تعجب که داشتم صدام رو عوض کردم و گفتم(من)مسافرین محترم استرس نگیرید ولی خلبان بمردع
و خودم رو روی شن ها انداختم که مهشاد که اشک تو چشماش جمع شده بود خندید و روی زمین نشست منم دستم رو مانع سرم کردم و باز خیره شدم بهش که مهشاد گفت (مهشاد)چه احساسی داری یکی از بهترین های جهان عاشقت شده؟
خندی کردم و گفتم(من)احساس خاصی ندارم
مهشاد با حرس ضربی به بازوم زد و گفت(مهشاد)پرووو ...
پارت _۳۴
(محراب)
همه داشتن با هم حرف میزدن نگاهی بین بچه ها چرخوندم که چشام قفل مهشاد شد قشنگ حس کردم که ضربان قلبم بالا رفته صدای تپش قلب نمیدونم چرا از وقتی به این سفر اومدیم هر وقت مهشاد رو نگاه میکردم این جوری میشدم مهشاد انگار سنگینی نگاهم رو حس کرد و نگاهش رو بهم دوخت نتونستم نگاهم رو ازش بگیرم اون مچم رو گرفت آنگار قلبم اجازه نمیداد دیگه کم کم به عشقم نسبت به مهشاد پی بردم دلم میخواست داد بزنم و بگم که چقدر میخوامش.
آنقدر خیره خیره بهش نگاه کردم که بیچاره کلافه شد و رفت بیرون با رفتنش به خودم اومدم منم از جام بلند شدم میخاستم برم پیشش از خونه زدم بیرون که دیدم لب دریا قدم میزنه خودم رو بهش رسوندم و پشت سرش شروع به حرکت کردم بعد چند ثانیه انگار حضورم رو حس کرد که برگشت سمتم و گفت(مهشاد)چیزی شده؟
(من)ن ن مگه قراره چیزی بشه
(مهشاد)ن ولی افتادی دنبالم گفتم شاید اتفاقی افتاده باشه
(من(ن فقط دیدم اومدی بیرون گفتم منم بیام که مراقبت باشم
مهشاد به راهش ادامه داد و گفت
(مهشاد)آهان تو از همه اینجوری مراقبت میکنی؟
(من)مگه چجوری مراقبت میکنم
(مهشاد)چه بدونم خیره میشی بهشون،دونبالشون میکنی،،،،،
(من)ن فقط از کسای که برام مهم باشن
(مهشاد)من که شخصیت مهمی نیستم تو زندگیت پس نیازی به مراقبت تو ندارم
(من)کی گفته شخصیت مهمی نیستی؟
(مهشاد)هستم؟
بازوش رو گرفتم چرخوندمش سمت خودم و گفتم(من)هستی شاید باید اینجوری بگم
چند روزه مهم ترین شخصیت زندگیم شدی میدونی چرا
سرش رو به معنی ن تکون داد که ادامه دادم
چون هر وقت میبینمت ضربان قلبم میره بالا نمیتونم نگام رو ازت بگیرم جلوی تو قلبم به تمام بدنم حکم فرمانی میکنه ن مغزم.
بازم بگم یا ن
(مهشاد)اع خوب گفتی خودت این حالت ها رو داری احساس من به خودت رو نفهمیدی بابا دست مریزاد
(من)چی چی گف...گفتی یعنی تو هم...
پرید وست حرفم و گفت
(مهشاد)آره منم منم مثل تو شدم
با تموم اون هیجانی و تعجب که داشتم صدام رو عوض کردم و گفتم(من)مسافرین محترم استرس نگیرید ولی خلبان بمردع
و خودم رو روی شن ها انداختم که مهشاد که اشک تو چشماش جمع شده بود خندید و روی زمین نشست منم دستم رو مانع سرم کردم و باز خیره شدم بهش که مهشاد گفت (مهشاد)چه احساسی داری یکی از بهترین های جهان عاشقت شده؟
خندی کردم و گفتم(من)احساس خاصی ندارم
مهشاد با حرس ضربی به بازوم زد و گفت(مهشاد)پرووو ...
پارت _۳۴
۷.۶k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.