پارت ۲ رمان مافیای جذاب من
پارت ۲ رمان مافیای جذاب من
ویو ا/ت
حرف های دکتر پارک واسم عجیب بود اخهپدرم من چه جوری اینکار رو کرده من چطوری میتونم به جونگ کوک کمک کنم ولی هر جور شده بهش کمک میکنم چون هم اونوقت خطری جونمو تحدید نمیکنه و میتونم به کوک هم کمک کنم
دیدم دکتر پارک داره میره بیرون بهش گفتم لطفا به جونگ کوک بگین من هنوز بی هوشم با نشانه ای سر تایید وکرد و رفت بیرون.
ویو کوک
نگران ا/ت بودم دکتر
پارک اومد بیرون و گفت بیهوش منم ازش تشکری کردم و رفتم پیش ا/ت
دیدم چقدر کیوت خوابهای رفتم بغل تختش نشستم و گفتم عشقم نفسم زندگیم بیدار شو من معذرت میخوام
ویو ا/ت
تمام مدت نظاره گر کار های جونگ کوک بودم و دلم ریخت براش
ویو جونگ کوک
من از بچگی بت این که پدرا/ت
پدر و مادر من رو کشت من از بچگی عاشق ا/ت بودم وی همیشه آرزوم بود به ا/ت برسم دیدم ا/ت چشماش رو باز کرد بی معطلی لبام رو گذاشتم روی لباش
ویو ا/ت
ارم میمکید اروم اروم منم همراهیش کردم بعد از ۱ مین از هم جدا شدیم
ویو کوک
سریع به خودم اومدم و گفتم پاشو ببینم دختره ی بی جون و بدرد نخور من تو رو از بابات نخریدم که همش استراحت کنی پاشو واسه شب کلی مهمون داریم بیاد کار ها ر. آماده کنی
ویو تهینگ
تمام مدت پشت در بودم و بهبوهه ی ا/ت و کوک نگاه کردم و حرص میخوردم هرجور شده ا/ت ر. امشب مال خودم میکنم
ویو ا/ت
با گیرا بلند شدم رفتم پایین من واقعا نمیدونم کوک باهام خوبه یا نه خلاصه رفتم توی اشپز خونه دیدم یک لیست بلند بالایی غذا گذاشتن آماده کنم با این که زیاد بودن اما میتونستم و بلد بودن درست کتم دست به کار شدم که دیدم بعد از ۳۰ مین جونگ کوک اومد
اومد پشت سرم و گفت در چه حالی گفتم ممنونم ارباب دارم کار ها رو لنجان میدم که یک دفعه گفت ارباب نه بگو کوک گفتم باشه ارباب یعین کوک دیدم یک چنگال برداشت و رفت سمت سالاد سزار یک قاشق خورد پرسیدم چطوره
ویو کوک
نمیدونستم چس بگم دست پختشم مثل لباش خوشمزه بود
با سریع تکون دادن سرم تایید کردم خوشمزست
ویو ا/ت
از کیوت بودن جونگ کوک خندم گرفت
بعدش یک دفعه جونگ کوک گفت راستی ا/ت امشب بیاد نقش دوست دختر منو بازی کنی لباس هات هم خریدم بالا هسن برو بپوش همینو گفت و رفت بیرون بعد از این که کار هامو انجام دادم رفتم بالا لباس ها رو پوشیدم خیل خشگل شده بودم رفتم پایین همه نگاهم میکردن کع یک دفعه دیدم تهیدنگ اومد سمتم و دستش رو گذاشت روی کمرم و لباش رو گذاشت روی لبام همه نگاهمون کردم کوک خیل عصبانی شده بود چشماش قرمز بود کوک از بغلم رد شد گفت امشب برات دارم بیبی گرل
خوب شرایط بریا پارت بعد ۲۵ لایک پارت بعد خیل جذابه
ویو ا/ت
حرف های دکتر پارک واسم عجیب بود اخهپدرم من چه جوری اینکار رو کرده من چطوری میتونم به جونگ کوک کمک کنم ولی هر جور شده بهش کمک میکنم چون هم اونوقت خطری جونمو تحدید نمیکنه و میتونم به کوک هم کمک کنم
دیدم دکتر پارک داره میره بیرون بهش گفتم لطفا به جونگ کوک بگین من هنوز بی هوشم با نشانه ای سر تایید وکرد و رفت بیرون.
ویو کوک
نگران ا/ت بودم دکتر
پارک اومد بیرون و گفت بیهوش منم ازش تشکری کردم و رفتم پیش ا/ت
دیدم چقدر کیوت خوابهای رفتم بغل تختش نشستم و گفتم عشقم نفسم زندگیم بیدار شو من معذرت میخوام
ویو ا/ت
تمام مدت نظاره گر کار های جونگ کوک بودم و دلم ریخت براش
ویو جونگ کوک
من از بچگی بت این که پدرا/ت
پدر و مادر من رو کشت من از بچگی عاشق ا/ت بودم وی همیشه آرزوم بود به ا/ت برسم دیدم ا/ت چشماش رو باز کرد بی معطلی لبام رو گذاشتم روی لباش
ویو ا/ت
ارم میمکید اروم اروم منم همراهیش کردم بعد از ۱ مین از هم جدا شدیم
ویو کوک
سریع به خودم اومدم و گفتم پاشو ببینم دختره ی بی جون و بدرد نخور من تو رو از بابات نخریدم که همش استراحت کنی پاشو واسه شب کلی مهمون داریم بیاد کار ها ر. آماده کنی
ویو تهینگ
تمام مدت پشت در بودم و بهبوهه ی ا/ت و کوک نگاه کردم و حرص میخوردم هرجور شده ا/ت ر. امشب مال خودم میکنم
ویو ا/ت
با گیرا بلند شدم رفتم پایین من واقعا نمیدونم کوک باهام خوبه یا نه خلاصه رفتم توی اشپز خونه دیدم یک لیست بلند بالایی غذا گذاشتن آماده کنم با این که زیاد بودن اما میتونستم و بلد بودن درست کتم دست به کار شدم که دیدم بعد از ۳۰ مین جونگ کوک اومد
اومد پشت سرم و گفت در چه حالی گفتم ممنونم ارباب دارم کار ها رو لنجان میدم که یک دفعه گفت ارباب نه بگو کوک گفتم باشه ارباب یعین کوک دیدم یک چنگال برداشت و رفت سمت سالاد سزار یک قاشق خورد پرسیدم چطوره
ویو کوک
نمیدونستم چس بگم دست پختشم مثل لباش خوشمزه بود
با سریع تکون دادن سرم تایید کردم خوشمزست
ویو ا/ت
از کیوت بودن جونگ کوک خندم گرفت
بعدش یک دفعه جونگ کوک گفت راستی ا/ت امشب بیاد نقش دوست دختر منو بازی کنی لباس هات هم خریدم بالا هسن برو بپوش همینو گفت و رفت بیرون بعد از این که کار هامو انجام دادم رفتم بالا لباس ها رو پوشیدم خیل خشگل شده بودم رفتم پایین همه نگاهم میکردن کع یک دفعه دیدم تهیدنگ اومد سمتم و دستش رو گذاشت روی کمرم و لباش رو گذاشت روی لبام همه نگاهمون کردم کوک خیل عصبانی شده بود چشماش قرمز بود کوک از بغلم رد شد گفت امشب برات دارم بیبی گرل
خوب شرایط بریا پارت بعد ۲۵ لایک پارت بعد خیل جذابه
۳.۲k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲