پارت ۱۱ : عشق و سرنوشت
پرش زمانی به چهار روز بعد
از زبان گندم
چشمام رو باز کردم و با حس چیزی سنگین ردی شکمم بیدار شدم که دیدم پای گیسو ی
گندم : یااا پاشو کشتیم
گیسو : وای اینقدر غر نزن بزار بخوابم
که یهو مامان اومد تو با صورتی پر از پریشونی گفت : وای گندم بیچاره شدیم
گندم : چیشده ؟؟!!!...
مامان : خاستگارت که قرار بود سه روز دیگه بیان امشب میان
گندم : چیییی وای نه
گیسو : وای نه بدبخت شدیم
در همون حین بود که گوشی من زنگ خورد بعد که جواب دادم لبخند از زوی لبم پاک نمیشد که گیسو پرسید
گیسو : واقعا توی این هیری ویری داری میخندی
گندم : دختر شانس بهمون رو کرده ساعت ۵ بعد از ظهر امروز پرداز داریم یهنی ۶ ساعت دیگه پاشو باید وسایلمون رو جمع کنیم و ساعت ۳ فرودکاه باشیم
از زبان گندم
چشمام رو باز کردم و با حس چیزی سنگین ردی شکمم بیدار شدم که دیدم پای گیسو ی
گندم : یااا پاشو کشتیم
گیسو : وای اینقدر غر نزن بزار بخوابم
که یهو مامان اومد تو با صورتی پر از پریشونی گفت : وای گندم بیچاره شدیم
گندم : چیشده ؟؟!!!...
مامان : خاستگارت که قرار بود سه روز دیگه بیان امشب میان
گندم : چیییی وای نه
گیسو : وای نه بدبخت شدیم
در همون حین بود که گوشی من زنگ خورد بعد که جواب دادم لبخند از زوی لبم پاک نمیشد که گیسو پرسید
گیسو : واقعا توی این هیری ویری داری میخندی
گندم : دختر شانس بهمون رو کرده ساعت ۵ بعد از ظهر امروز پرداز داریم یهنی ۶ ساعت دیگه پاشو باید وسایلمون رو جمع کنیم و ساعت ۳ فرودکاه باشیم
۴.۰k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.