Part 70
Part 70
دکتر وارده اتاق شد و روبه شوگا اینا کرد
دکتر : خانم ات حالشون خوبه میتونید برید یکم ویتامین نوشتم اونو بگیرید بدنشون خیلی ضعیفه شده باید سره وقت غذا شون رو بخوره
شوگا : باشه حتما
دکتر : بازم بلا به دور
جونکوک : ممنونم
دکتر از اتاق رفت بیرون
ات هم با شوگا و جونکوک جیمین رفت
وارده خونه شدن ات رفت رویه مبل نشست
شوگا : من میرم یه چیزی برای ناهار درست کنم
ات نشسته بود روبه با خودش فکر میکرد که چطور دوباره دله عشقش رو به دست بیاره یهو فکری به سرش اومد
ات بشکنی زد و گفت
ات : به فکر به سرم زد
« دستش رو گذاشت رویه شکمش و با خودش زمزمه کرد
عزیزکم ناراحت نباش مامانی یه فکری به سرش اومده بهت قول میدم دله بابات رو به دست بیارم »
شوگا : بیاید سره میز ناهار حاضره
ات : باشه
همه رفتن سره میز نشستن داشتن غذا میخوردن ات بهشون گفت
ات : یه فکری به سرم زد
جونکوک : بگو ببینم
ات : این دفعه من میخوام به تهیونگ پیشنهاد ازدواج بده
با این حرف های ات غذا پرید تو گلوی جونکوک
جونکوک با سرفه گفت
جونکوک : چی تو میخوای بهش پیشنهاد ازدواج بدی
ات : آره همون جوری تویه کمپانی میخوام هم بهش بگم که حالم هم بهش پیشنهاد ازدواج میدم
شوگا : ات مطمئنی
جیمین : خیلی خوب میشه
ات : آره مطمئنم همین فردا به کمک شما ها هم نیاز دارم
جونکوک : ما کمکت میکنیم
جیمین : آره ما هم هستیم
شوگا : هرکاری خوشحالت میکنه همون کارو بکن
ات : خیلی ممنونم نمیدونم اگه شما نبودین من چیکار میکردم
جونکوک : تو خوشانس ترین کسی هستی که دوستی مثله من داری
ات : حالا از گفتم پشیمونم نکن
جونکوک : باشه باشه دیگه چیزی نمیگم
همه خنده ای کردن آن بعد از مدت ها خنده بر لبش اومده بود انگار همه چی داشت خوب پیش میرفت
همه مشغول خوردن ناهار شدن
____________________
( فردا صبح )
ات با خیلی عجله تو کمپانی به این طرف ان طرف میرفت همش بدو بدو میکرد همه کمپانی رو خیلی قشنگ تزئین کرده بود قرار بود به تهیونگ بگه
شوگا : ات آنقدر ندو واسه پچه ضرر داره
ات : خوب ببین هیچی خوب نشده
جونکوک و جیمین اومدن پیشه اون دونفر
جونکوک : ات تو که هنوز آماده نشدی برو خونت زود آماده شو الان که تهیونگ بیاد
ات : اما اینجا هنوز خوب نشده
جونکوک دستش رو گذاشت رویه شونه ات و گفت
جونکوک : برو اینجا رو بسپار به ما تا وقتی تو میای همه جا درست میشه گرچه الآنم خوب هستش اما بازم
ات با کلی اسرار جونکوک از کمپانی رفت به سمته پنت هاوسش
وارده اتاقش شد زود به سمته کنده لباسش رفت یکی یکی از لباس ها رو نگاه میکرد اما هیچی به دلش نمی نشست
ات : اوففف چرا هیچ لباسه قشنگی اینجا نیست
چشمش به لباسی که تو کمد بود افتاد یه لباس قرمز کوتاه با طرح گل
ات : همینه این خیلی خوشگله
اسلاید 2 لباس ات
اسلاید 3 کفش های ات
همون لباسو از تو کمد برداشت و پوشیدش موهاش رو باز گذاشت یه گیره مو قرمز زد به یه طرفه موهاش
کمی به خودش رسید رژ لب قرمزی به لباش زد کفش های سفیدی پاش کرد گردنبنده ظریف سفیدی گردنش انداخته و نگاهی بخودش تو آینه کرد
اسلاید 4 و 5 گردنبند و گیره موی ات
ات : عالی شدم دیگه تمومه
سوار ماشین شد و حرکت کرد سمته کمپانی
دکتر وارده اتاق شد و روبه شوگا اینا کرد
دکتر : خانم ات حالشون خوبه میتونید برید یکم ویتامین نوشتم اونو بگیرید بدنشون خیلی ضعیفه شده باید سره وقت غذا شون رو بخوره
شوگا : باشه حتما
دکتر : بازم بلا به دور
جونکوک : ممنونم
دکتر از اتاق رفت بیرون
ات هم با شوگا و جونکوک جیمین رفت
وارده خونه شدن ات رفت رویه مبل نشست
شوگا : من میرم یه چیزی برای ناهار درست کنم
ات نشسته بود روبه با خودش فکر میکرد که چطور دوباره دله عشقش رو به دست بیاره یهو فکری به سرش اومد
ات بشکنی زد و گفت
ات : به فکر به سرم زد
« دستش رو گذاشت رویه شکمش و با خودش زمزمه کرد
عزیزکم ناراحت نباش مامانی یه فکری به سرش اومده بهت قول میدم دله بابات رو به دست بیارم »
شوگا : بیاید سره میز ناهار حاضره
ات : باشه
همه رفتن سره میز نشستن داشتن غذا میخوردن ات بهشون گفت
ات : یه فکری به سرم زد
جونکوک : بگو ببینم
ات : این دفعه من میخوام به تهیونگ پیشنهاد ازدواج بده
با این حرف های ات غذا پرید تو گلوی جونکوک
جونکوک با سرفه گفت
جونکوک : چی تو میخوای بهش پیشنهاد ازدواج بدی
ات : آره همون جوری تویه کمپانی میخوام هم بهش بگم که حالم هم بهش پیشنهاد ازدواج میدم
شوگا : ات مطمئنی
جیمین : خیلی خوب میشه
ات : آره مطمئنم همین فردا به کمک شما ها هم نیاز دارم
جونکوک : ما کمکت میکنیم
جیمین : آره ما هم هستیم
شوگا : هرکاری خوشحالت میکنه همون کارو بکن
ات : خیلی ممنونم نمیدونم اگه شما نبودین من چیکار میکردم
جونکوک : تو خوشانس ترین کسی هستی که دوستی مثله من داری
ات : حالا از گفتم پشیمونم نکن
جونکوک : باشه باشه دیگه چیزی نمیگم
همه خنده ای کردن آن بعد از مدت ها خنده بر لبش اومده بود انگار همه چی داشت خوب پیش میرفت
همه مشغول خوردن ناهار شدن
____________________
( فردا صبح )
ات با خیلی عجله تو کمپانی به این طرف ان طرف میرفت همش بدو بدو میکرد همه کمپانی رو خیلی قشنگ تزئین کرده بود قرار بود به تهیونگ بگه
شوگا : ات آنقدر ندو واسه پچه ضرر داره
ات : خوب ببین هیچی خوب نشده
جونکوک و جیمین اومدن پیشه اون دونفر
جونکوک : ات تو که هنوز آماده نشدی برو خونت زود آماده شو الان که تهیونگ بیاد
ات : اما اینجا هنوز خوب نشده
جونکوک دستش رو گذاشت رویه شونه ات و گفت
جونکوک : برو اینجا رو بسپار به ما تا وقتی تو میای همه جا درست میشه گرچه الآنم خوب هستش اما بازم
ات با کلی اسرار جونکوک از کمپانی رفت به سمته پنت هاوسش
وارده اتاقش شد زود به سمته کنده لباسش رفت یکی یکی از لباس ها رو نگاه میکرد اما هیچی به دلش نمی نشست
ات : اوففف چرا هیچ لباسه قشنگی اینجا نیست
چشمش به لباسی که تو کمد بود افتاد یه لباس قرمز کوتاه با طرح گل
ات : همینه این خیلی خوشگله
اسلاید 2 لباس ات
اسلاید 3 کفش های ات
همون لباسو از تو کمد برداشت و پوشیدش موهاش رو باز گذاشت یه گیره مو قرمز زد به یه طرفه موهاش
کمی به خودش رسید رژ لب قرمزی به لباش زد کفش های سفیدی پاش کرد گردنبنده ظریف سفیدی گردنش انداخته و نگاهی بخودش تو آینه کرد
اسلاید 4 و 5 گردنبند و گیره موی ات
ات : عالی شدم دیگه تمومه
سوار ماشین شد و حرکت کرد سمته کمپانی
۸۶۹
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.