فیک کوک از مافیا متنفرم پارت ۲۶
ات
من فقط میخواستم که جونگ سوک و سوزی رو بهم نزدیک کنم ولی سوزی راست میگه من کسی ام که پدر و مادرم منو نخواستن حرفاش مدام تو ذهنم تکرار میشه و روحمو آزار میداد رو تخت نشستم و فقط داشتم گریه میکردم
کوک
دم اتاق ات بودم صدای گریه هاشو میشنیدم اروم رفتم تو اتاق کنارش نشستم دستمو رو شونش گذاشتم
کوک:خوبی
ولی ات یهو میترسه و میره اونور
ات
وقتی کوک رو دیدم واقعا ترسیدم من ازش میترسم
کوک:چیشد ازم میترسی
کوک سعی میکنه به ات نزدیک شه ولی ات میره عقب تا میرسه با تاج تخت
کوک:گفتم ازم میترسی«با داد»
ات:اره ازت میترسم
کوک با نگاهی ترسناک به ات نگاه میکنه بعدش از اتاق میره بیرون
رفتم تو هال چرا ازم میترسه من من پسر اون حق داره ولی
شروع کردم به شکستن وسایل تا عصبانیتم خالی شه
کوک هرچی دستش می اومد رو میشکست و اینکار باعث شد که دستاش زخمی شن هی یون و جونگ سوک اومدن و نگاش میکردن کوک بدون توجه به اینکه چقدر خون از دستش رفته فقط داشت خودشو خالی میکرد
هی یون:نمیخوای کاری کنی
سوک:نه به من چه
هی یون:جدی اصلا واست مهم نیست
هی یون میره سمت کوک و سعی میکنه جلوش رو بگیره سوزی و جینا میان
هی یون:داداش چیشدع
کوک:داداش
هی یون:آها داداش
کوک میشینه رو زمین و میگه ات اون
_از دستان داره خون میاد جینا ات رو بگو بیاد
میگه ات بیاد اون نمیاد
کوک: اون نمیاد
جینا رفت اتاق ات و میگفت دکتر کوک دستاشو بریده
_خب
نماین پانسمانش کنین
_باید بیام
دکتر
_جیتا برو من من
بیخیال ات احتمالا زخمی شده
_بریم
رفتم پیش کوک خون زیادی از دست داده بود به جینا گفتم جعبه کمک های اولیه رو بیاره و منم رفتم پیش کوک
کوک
اصلا فکر نمی کردم که ات بیاد ولی اون اومد
ات:تو دیوونه ای پسر
کوک: دیوونگی تو خونمه چیکار کنم
من فقط میخواستم که جونگ سوک و سوزی رو بهم نزدیک کنم ولی سوزی راست میگه من کسی ام که پدر و مادرم منو نخواستن حرفاش مدام تو ذهنم تکرار میشه و روحمو آزار میداد رو تخت نشستم و فقط داشتم گریه میکردم
کوک
دم اتاق ات بودم صدای گریه هاشو میشنیدم اروم رفتم تو اتاق کنارش نشستم دستمو رو شونش گذاشتم
کوک:خوبی
ولی ات یهو میترسه و میره اونور
ات
وقتی کوک رو دیدم واقعا ترسیدم من ازش میترسم
کوک:چیشد ازم میترسی
کوک سعی میکنه به ات نزدیک شه ولی ات میره عقب تا میرسه با تاج تخت
کوک:گفتم ازم میترسی«با داد»
ات:اره ازت میترسم
کوک با نگاهی ترسناک به ات نگاه میکنه بعدش از اتاق میره بیرون
رفتم تو هال چرا ازم میترسه من من پسر اون حق داره ولی
شروع کردم به شکستن وسایل تا عصبانیتم خالی شه
کوک هرچی دستش می اومد رو میشکست و اینکار باعث شد که دستاش زخمی شن هی یون و جونگ سوک اومدن و نگاش میکردن کوک بدون توجه به اینکه چقدر خون از دستش رفته فقط داشت خودشو خالی میکرد
هی یون:نمیخوای کاری کنی
سوک:نه به من چه
هی یون:جدی اصلا واست مهم نیست
هی یون میره سمت کوک و سعی میکنه جلوش رو بگیره سوزی و جینا میان
هی یون:داداش چیشدع
کوک:داداش
هی یون:آها داداش
کوک میشینه رو زمین و میگه ات اون
_از دستان داره خون میاد جینا ات رو بگو بیاد
میگه ات بیاد اون نمیاد
کوک: اون نمیاد
جینا رفت اتاق ات و میگفت دکتر کوک دستاشو بریده
_خب
نماین پانسمانش کنین
_باید بیام
دکتر
_جیتا برو من من
بیخیال ات احتمالا زخمی شده
_بریم
رفتم پیش کوک خون زیادی از دست داده بود به جینا گفتم جعبه کمک های اولیه رو بیاره و منم رفتم پیش کوک
کوک
اصلا فکر نمی کردم که ات بیاد ولی اون اومد
ات:تو دیوونه ای پسر
کوک: دیوونگی تو خونمه چیکار کنم
۱۱.۵k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.