* * زندگی متفاوت
🐾پارت 40
#mhrab
با عمو معین نشسته بودیم تو ماشین قرار بود خواهرم از بگیرم و همه چی تموم بشع رضا از ماشین پیاده شد سریع خشاب اسلحه بستم در باز کردم عمو معین دستم گرفت
معین:مهراب مراقب باش اگه دیدت اسلحه به دست نشو قضیه رو توضیح بده باشه
مهراب:باشع
پیاده شدم به سمت ماشینشون شدم در پانیذ وا کردم که
مهراب:پانیذ پانیذ پاشو بریم
پانیذ که همینجوری مونده بود لب زد
پانیذ:نمیتونم
مهراب:چرا قربونت برم پاشو الان میاد بریم
پانیذ:بخدا نمیتونم تو برو االان میاد
مهراب:چی میگی کاریت کرده
پانیذ:نه نه اون کاری نکرده من من عا...
پانیذ خواست بقیه حرفش بزنه که رضا راه رسیده که دستم بردم پشت کمرم دستم گذاشتم رو اسلحه....
#leoreza
خواستم گوشیم از جیبم در بیارم که دیدم نیس حتما تو ماشین مونده برگشتم با چیزی که دیدم خونه به مغزم نرسیده
اون از کجا پیداش شده بود داشت پانیذ میبرد من نمیزارم نه نه اسلحه ام مونده بود تو شرکت به سمت ماشین حرکت کردم
رضا: داری چه غلطی میکنی هاانن ( داد و عصبی)
مهراب:دارمم خواهرم از دست تو نجات میدم (عصبی)
رضا:نه دیگه نشد
رفتم از یقه اش گرفتم اونور بردمش
رضا:قرار شد سمت ما نیای نمیشه که
مهراب:خفه شو من هر غلطی دلم خواست میکنم
که لوله تفنگش گذاشت رو شکمم
پانیذ که داشت ما رو از هم جدا میکرد ولی هیچ کدوممون حاضر نبودیم همه دیگه رو ول کنیم
من نمیخواستم پانیذ از دست بدم بر بار دوم نمیخواستم از دستش بدم
مهراب:ولت نمیکنم
رضا:منم همینطور نمیزارم ببریش
سرم کوبیدم تو سرش ولی یقه اش ول نکردم
مهراب:خودت خواستی
معین:مهراببب نههه (عربده)
ماشه رو کشیده ولی من حسش نکردم نه اون نه من یعنی تیرش خطا رفت که یه لحظه دستای ظریف پانیذ دور دست من شل شد و بیهوش افتاد زمین نه تیرش خطا نرفته بود خورده بود به پانیذ هنوز دستم گرفته بود
رضا: چیکار کردییی احمقققق(داد)
همینجوری خون ازش میرفت سریع بغلش کردم بردمش تو ماشین
رضا:چراا همونجاااا وایستادی سوار ماشینت شو بیاا
مهراب که به خودش اومد سوار ماشین شد تا بیاد سریع به سمت نزدیکترین بیمارستان روندم
رسیدیم بیمارستان سریع یه برانکارد اوردن گذاشتمش بردنش اتاق عمل
نشستم پشت در اتاق عمل
هیچ اتفاقی نباید براش بیفته من نمیخوام مث خونوادم از دستش بدم اون مهربون اون مث من و مهراب نیس دلش خیلی پاکه همون لحظه همون مرده که اسمش معین بود نزدیکم شد
معین:بردنش اتاق عمل اره
رضا:اره
معین : طوفان خانوادت نکشته من اونجا بودم دیدم که نکشته
رضا:داری دروغ میگی میخواین من پانیذ بهتون بدم من نمیدمش بهتون
پارتت جدیدد پاننیذذذذ چی میشههه یعنییی
#mhrab
با عمو معین نشسته بودیم تو ماشین قرار بود خواهرم از بگیرم و همه چی تموم بشع رضا از ماشین پیاده شد سریع خشاب اسلحه بستم در باز کردم عمو معین دستم گرفت
معین:مهراب مراقب باش اگه دیدت اسلحه به دست نشو قضیه رو توضیح بده باشه
مهراب:باشع
پیاده شدم به سمت ماشینشون شدم در پانیذ وا کردم که
مهراب:پانیذ پانیذ پاشو بریم
پانیذ که همینجوری مونده بود لب زد
پانیذ:نمیتونم
مهراب:چرا قربونت برم پاشو الان میاد بریم
پانیذ:بخدا نمیتونم تو برو االان میاد
مهراب:چی میگی کاریت کرده
پانیذ:نه نه اون کاری نکرده من من عا...
پانیذ خواست بقیه حرفش بزنه که رضا راه رسیده که دستم بردم پشت کمرم دستم گذاشتم رو اسلحه....
#leoreza
خواستم گوشیم از جیبم در بیارم که دیدم نیس حتما تو ماشین مونده برگشتم با چیزی که دیدم خونه به مغزم نرسیده
اون از کجا پیداش شده بود داشت پانیذ میبرد من نمیزارم نه نه اسلحه ام مونده بود تو شرکت به سمت ماشین حرکت کردم
رضا: داری چه غلطی میکنی هاانن ( داد و عصبی)
مهراب:دارمم خواهرم از دست تو نجات میدم (عصبی)
رضا:نه دیگه نشد
رفتم از یقه اش گرفتم اونور بردمش
رضا:قرار شد سمت ما نیای نمیشه که
مهراب:خفه شو من هر غلطی دلم خواست میکنم
که لوله تفنگش گذاشت رو شکمم
پانیذ که داشت ما رو از هم جدا میکرد ولی هیچ کدوممون حاضر نبودیم همه دیگه رو ول کنیم
من نمیخواستم پانیذ از دست بدم بر بار دوم نمیخواستم از دستش بدم
مهراب:ولت نمیکنم
رضا:منم همینطور نمیزارم ببریش
سرم کوبیدم تو سرش ولی یقه اش ول نکردم
مهراب:خودت خواستی
معین:مهراببب نههه (عربده)
ماشه رو کشیده ولی من حسش نکردم نه اون نه من یعنی تیرش خطا رفت که یه لحظه دستای ظریف پانیذ دور دست من شل شد و بیهوش افتاد زمین نه تیرش خطا نرفته بود خورده بود به پانیذ هنوز دستم گرفته بود
رضا: چیکار کردییی احمقققق(داد)
همینجوری خون ازش میرفت سریع بغلش کردم بردمش تو ماشین
رضا:چراا همونجاااا وایستادی سوار ماشینت شو بیاا
مهراب که به خودش اومد سوار ماشین شد تا بیاد سریع به سمت نزدیکترین بیمارستان روندم
رسیدیم بیمارستان سریع یه برانکارد اوردن گذاشتمش بردنش اتاق عمل
نشستم پشت در اتاق عمل
هیچ اتفاقی نباید براش بیفته من نمیخوام مث خونوادم از دستش بدم اون مهربون اون مث من و مهراب نیس دلش خیلی پاکه همون لحظه همون مرده که اسمش معین بود نزدیکم شد
معین:بردنش اتاق عمل اره
رضا:اره
معین : طوفان خانوادت نکشته من اونجا بودم دیدم که نکشته
رضا:داری دروغ میگی میخواین من پانیذ بهتون بدم من نمیدمش بهتون
پارتت جدیدد پاننیذذذذ چی میشههه یعنییی
۱۱.۳k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.