پارت4داستان بعد تصادف ❤️🫂
این پارت برداشت اشتباه طُ از من
هرچی صدا میزد شیشه ها عایق صدا بود هیچ کس نمی فهمید یهو درد زایمان دوهی شروع شد
در قفل شده بود فقط قفل شکن بازش میکرد ولی
یهو در شکسته شد جیمین با مشت زدن به درو شکست
دستاش زخمی شده بود
دوهی: میترسممم دردم میاد
جیمین : مگه قول ندادم کنارت باشم الانم کنارت هستم
جیمین دوهی رو برد بیمارستان
دکترا: یا بچه یا خانومتون کدومش
جیمین: هر دو زانو زد جلوی دکتر
لطفا هر دوتا شونو نجات بدين
دکترا ؛تلاش خودمونو میکنیم
جیمین: ۴ ساعت گذشته چرا هیچ کس خبری نمیده
پرستار: مبارکه دخترتون به دنیا اومد
جیمین: دوهی حالش خوبه
پرستار: معلومه برین ببینیدشون
جیمین: ممنونم
دوهی: جیمین نگاه کن دخترمون چقدر کیوته
جیمین: مثل خودت زیباست
همین لحظه جونگکوک اومد
دوهی: چرا اومدی
جونگکوک: میخوام بچمو ببینم بچه رو بغل کرد
دوهی: جیمین دستت داره خون میاد
جیمین: اشکال نداره
دوهی: برو به دکتر نشونش بده
جیمین: باشه عزیزم ...رفت
جونگکوک: بهش میگی عزیزم
دوهی: به توچه
جونگکوک: هیچی فقط من متاسفم که از دستت دادم
دوهی هنوز نمی دونست جونگکوک مجبور بود ولش کنه
جونگکوک: من تورو نمیخواستم ول کنم
دوهی: عه راس میگی
جونگکوک همه چی رو برای دوهی گفت
دوهی : چرا بهم نگفتی 😭😭 من ازت متنفر بودم
جونگکوک: اشکال نداره حق داشتی
جونگکوک دست دوهی رو گرفت یهو جیمین اومد داخل اتاق اونا رو دید و ......
هرچی صدا میزد شیشه ها عایق صدا بود هیچ کس نمی فهمید یهو درد زایمان دوهی شروع شد
در قفل شده بود فقط قفل شکن بازش میکرد ولی
یهو در شکسته شد جیمین با مشت زدن به درو شکست
دستاش زخمی شده بود
دوهی: میترسممم دردم میاد
جیمین : مگه قول ندادم کنارت باشم الانم کنارت هستم
جیمین دوهی رو برد بیمارستان
دکترا: یا بچه یا خانومتون کدومش
جیمین: هر دو زانو زد جلوی دکتر
لطفا هر دوتا شونو نجات بدين
دکترا ؛تلاش خودمونو میکنیم
جیمین: ۴ ساعت گذشته چرا هیچ کس خبری نمیده
پرستار: مبارکه دخترتون به دنیا اومد
جیمین: دوهی حالش خوبه
پرستار: معلومه برین ببینیدشون
جیمین: ممنونم
دوهی: جیمین نگاه کن دخترمون چقدر کیوته
جیمین: مثل خودت زیباست
همین لحظه جونگکوک اومد
دوهی: چرا اومدی
جونگکوک: میخوام بچمو ببینم بچه رو بغل کرد
دوهی: جیمین دستت داره خون میاد
جیمین: اشکال نداره
دوهی: برو به دکتر نشونش بده
جیمین: باشه عزیزم ...رفت
جونگکوک: بهش میگی عزیزم
دوهی: به توچه
جونگکوک: هیچی فقط من متاسفم که از دستت دادم
دوهی هنوز نمی دونست جونگکوک مجبور بود ولش کنه
جونگکوک: من تورو نمیخواستم ول کنم
دوهی: عه راس میگی
جونگکوک همه چی رو برای دوهی گفت
دوهی : چرا بهم نگفتی 😭😭 من ازت متنفر بودم
جونگکوک: اشکال نداره حق داشتی
جونگکوک دست دوهی رو گرفت یهو جیمین اومد داخل اتاق اونا رو دید و ......
۸.۱k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.