۲۶
بیرون خونه پدر جونگکوک بودم در باز شد رفتم داخل همگی با تعجب به من نگاه میکردن
یکی اومد سمتم فک کنم پدر جونگکوک باشه
پ.ک: سلام خوش اومدی
ا/ت: سلام
پ.ک: گفتم یه اتاق برات اماده کنند
ا/ت: گ/ت:کارم
پ.ک: چه کاری؟
ا/ت: خب مثل بقیه دیگه
پ.ک: اها برو تو اتاقت از فردا شروع کن
ا/ت: باشه یه لحظه ببخشید
پ.ک: بله
ا/ت: جونگکوک یعنی پسرت میاد یا نه؟
پ.ک: اره فک کنم بیاد نمیدونم
ا/ت: باشه
رفتم تو اتاق
پدر کوک
پ.ک: الو اقای کیم
پ: سلام ا/ت اومد؟
پ.ک: اره
پ: ناراحت نبود؟
پ.ک: نه
پ: نزار بد بگذره
پ.ک: نه من فقط زنگ زدم بگم که تو بهش نگفتی که او برای ازدواج اومده نه چیز دیگه ای
پ: نه نگفتم خیلی براش سخت میشد نمیتونستم بگم او زیاد از پسرت خوشش نمیاد
پ.ک: از پسرم؟
پ: اره نمیخواد با پسرت ازدواج کنه
پ.ک: منم منظورم از ازدواج با پسرم نبود
پ: پس چی؟
پ.ک: من اورو مجبور به ازدواج نمیکنم همین که خودت گفتی میزارم که کاری که خودت بهش گفتی انجام بده
پ: خیلی ممنون
پ.ک: خدافظ
پ: خدافظ
ا/ت
تق تق تق
پ.ک: بیا داخل
ا/ت: اقای جئون من میشه روزی به مدت دو ساعت یعنی شب برم ارایشگاه
پ.ک: ارایشگاه داری؟
ا/ت: اره
پ.ک: باشه برو
ا/ت: ممنون
پ.ک: دوست پسر داری؟
ا/ت: بله؟ اها اره دارم
پ.ک: نرو سرقرار
ا/ت: چرا؟
پ.ک: همین که گفتم
دیوونه دوست پسر من پسر خودته
ا/ت: باشه میشه از همین الان شروع کنم
پ.ک: باشه اگه دوست داری میگم برات یه لباس بیارند
ا/ت: ممنون
فک میکردم بداخلاق باشه ولی الان که میبینم زیادی بد نیست
#فیک
#سناریو
یکی اومد سمتم فک کنم پدر جونگکوک باشه
پ.ک: سلام خوش اومدی
ا/ت: سلام
پ.ک: گفتم یه اتاق برات اماده کنند
ا/ت: گ/ت:کارم
پ.ک: چه کاری؟
ا/ت: خب مثل بقیه دیگه
پ.ک: اها برو تو اتاقت از فردا شروع کن
ا/ت: باشه یه لحظه ببخشید
پ.ک: بله
ا/ت: جونگکوک یعنی پسرت میاد یا نه؟
پ.ک: اره فک کنم بیاد نمیدونم
ا/ت: باشه
رفتم تو اتاق
پدر کوک
پ.ک: الو اقای کیم
پ: سلام ا/ت اومد؟
پ.ک: اره
پ: ناراحت نبود؟
پ.ک: نه
پ: نزار بد بگذره
پ.ک: نه من فقط زنگ زدم بگم که تو بهش نگفتی که او برای ازدواج اومده نه چیز دیگه ای
پ: نه نگفتم خیلی براش سخت میشد نمیتونستم بگم او زیاد از پسرت خوشش نمیاد
پ.ک: از پسرم؟
پ: اره نمیخواد با پسرت ازدواج کنه
پ.ک: منم منظورم از ازدواج با پسرم نبود
پ: پس چی؟
پ.ک: من اورو مجبور به ازدواج نمیکنم همین که خودت گفتی میزارم که کاری که خودت بهش گفتی انجام بده
پ: خیلی ممنون
پ.ک: خدافظ
پ: خدافظ
ا/ت
تق تق تق
پ.ک: بیا داخل
ا/ت: اقای جئون من میشه روزی به مدت دو ساعت یعنی شب برم ارایشگاه
پ.ک: ارایشگاه داری؟
ا/ت: اره
پ.ک: باشه برو
ا/ت: ممنون
پ.ک: دوست پسر داری؟
ا/ت: بله؟ اها اره دارم
پ.ک: نرو سرقرار
ا/ت: چرا؟
پ.ک: همین که گفتم
دیوونه دوست پسر من پسر خودته
ا/ت: باشه میشه از همین الان شروع کنم
پ.ک: باشه اگه دوست داری میگم برات یه لباس بیارند
ا/ت: ممنون
فک میکردم بداخلاق باشه ولی الان که میبینم زیادی بد نیست
#فیک
#سناریو
۲.۸k
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.