سناریو
منکنه لاین
جیمین.دختر و پسر داستانمون با حال گرفته ای از بیمارستان خارج شده بودن و با ماشین داشتن به سمت خونه می رفتم ولی هیچ کدوم از حرف دل هم دیگه خبر نداشتن وسطای راه پسرک ماشین رو جلوی یه موچی فروشی نگه داشت و بدون حرفی پیدا شد و رفت تو مغزش کمی بعد از پنجره به دخترک یه موچی داد و خودش جلوی ماشین به کاپوت تکیه داد و وایستاد درسته روی طرف موچی یه نوشته بود .بیبی دال نمی دونم چطوری ذوقم رو واسه دخترمون نشون بدم
●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●
ته.بعد شنیدن حرفای دکتر قیافش جدی تر شد و بعدش از دکتر تشکر کرد و ا.ت رو برآید بغل کرد و با خودش بردش سمت ماشین و با آرومی و ملایمت تمام ا.ت رو گذاشت رو صندلی ولی هنوزم قیافش جدی بود و کمی بعد خودشم رو صندلی نشست و راه افتاد به سمت خونه.ته.درد نداری؟(جدی) ا.ت.ن نه.از اینکه بچه دختره ناراحت شدی؟(بغض) ته.نه گرلم فقط باید از الان تمرین کنم تا یه بابای جدی باشم و پسرا ازم بترسن و نزدیک فرشتم نشن
●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●
کوک.کوک بعد شنیدن حرفای دکتر صورتش قرمز شد و بدون حرفی پاشد و رفت بیرون که پشت سرش ا.ت هم بدو بدو رفت پیشش که دید کوک رو یه صندلی نشسته و دستاش رو گذاشته رو سرش ا.ت با بغض رفت سمتش و جلوش وایستاد.ک کوکی ن نارحت شدی؟(بغض) کوک با تعجب سرش رو بالا آورد و از دست ا،ت گرفت و ا.ت رو گذاشت رو پاهاش و آروم موی ا.ت رو زد کنار گوشش و زمزمه کرد.دارلینگ من فقط خیلی ذوق کردم و برای این که داد نزنم و آبروم نره دارم سعی می کنم اخم کنم
☆پایان☆
شرط واسه سناریوی بعدی.۷ لایک واسه هم هیونگ لاین هم منکنه لاین
جیمین.دختر و پسر داستانمون با حال گرفته ای از بیمارستان خارج شده بودن و با ماشین داشتن به سمت خونه می رفتم ولی هیچ کدوم از حرف دل هم دیگه خبر نداشتن وسطای راه پسرک ماشین رو جلوی یه موچی فروشی نگه داشت و بدون حرفی پیدا شد و رفت تو مغزش کمی بعد از پنجره به دخترک یه موچی داد و خودش جلوی ماشین به کاپوت تکیه داد و وایستاد درسته روی طرف موچی یه نوشته بود .بیبی دال نمی دونم چطوری ذوقم رو واسه دخترمون نشون بدم
●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●
ته.بعد شنیدن حرفای دکتر قیافش جدی تر شد و بعدش از دکتر تشکر کرد و ا.ت رو برآید بغل کرد و با خودش بردش سمت ماشین و با آرومی و ملایمت تمام ا.ت رو گذاشت رو صندلی ولی هنوزم قیافش جدی بود و کمی بعد خودشم رو صندلی نشست و راه افتاد به سمت خونه.ته.درد نداری؟(جدی) ا.ت.ن نه.از اینکه بچه دختره ناراحت شدی؟(بغض) ته.نه گرلم فقط باید از الان تمرین کنم تا یه بابای جدی باشم و پسرا ازم بترسن و نزدیک فرشتم نشن
●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●
کوک.کوک بعد شنیدن حرفای دکتر صورتش قرمز شد و بدون حرفی پاشد و رفت بیرون که پشت سرش ا.ت هم بدو بدو رفت پیشش که دید کوک رو یه صندلی نشسته و دستاش رو گذاشته رو سرش ا.ت با بغض رفت سمتش و جلوش وایستاد.ک کوکی ن نارحت شدی؟(بغض) کوک با تعجب سرش رو بالا آورد و از دست ا،ت گرفت و ا.ت رو گذاشت رو پاهاش و آروم موی ا.ت رو زد کنار گوشش و زمزمه کرد.دارلینگ من فقط خیلی ذوق کردم و برای این که داد نزنم و آبروم نره دارم سعی می کنم اخم کنم
☆پایان☆
شرط واسه سناریوی بعدی.۷ لایک واسه هم هیونگ لاین هم منکنه لاین
۸.۱k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.