ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟞
و ا.ت رفت ب سمت اتاق هوسوک..در زد
هوسوک:کیه..
ا.ت رف تو
ا.ت:سلام دوباره
هوسوک: او..سلام..چیشد؟بابات اجازه داد؟
ا.ت:اره اجازه داد..منم میخوام برم..و اینکه..ام..
هوسوک: ؟(سوالی نگاش کرد)
ا.ت: داداشمم همچیو میدونه..
هوسوک:چرا بهش گفدییی
ا.ت:مجبور شدم بهش گفدمممم
هوسوک: چرا مگه چیشد؟؟؟؟
ا.ت: عم...
هوسوک: بگووو
ا.ت: رفتم تو اتاق داداشم و دیدم یونا رو میزش نشسته..و من و یونا همدیگرو نگا کردیم و اسم عمو گفدیم..داداشمم گف شما از کجا همو میشناسید و(ماجرارو بش گف)
هوسوک: هه..بد یونا انتظار داش من باهاش بمونم؟؟(پوزخند)
هوسوک: اما قرار بود کسی نفهمه..چون ازدواج جعلیه.. ولی خب دیگه..
ا.ت:خب..من میتونم برم؟
هوسوک: بله میتونی..منم یکی دوساعت دیگه میرم..ساعت ۱ دم همون پارکه باش..میام دنبالت..
ا.ت:باشه..من رفتم..بای
هوسوک: بای..
و ا.ت رفت خونه...
پرش زمانی ساعت ۱۱:۳۰
ا.ت
رو تختم دراز کشیده بودم و داشتم با گوشی بازی میکردم..گ نگاهم ب ساعت افتاد..
ا.ت:عههههههه باید تا ۱۲ اماده باشممممم
سریعذاز روتختم پاشدم و لباسمو پوشیدم..ی میکاپ ساده و خوشگل هم کردم..موهامم بالا بستم و چتریامو ریختم..(بچه ها شاید بگید صبش ک سوسکی ریخته بود ولی سوسکی رو کنار چتریاش ریخته بود:|)
ساعت شد دع دیقه ب دوازده..
رفتم پایین..
م.ت:کجا دخترم؟
ا.ت:مامان باید بریم واسه جشن بورام خرید کنیم..باااییییی
م.ت: ا...
ک ا.ت رف بیرون
سریع کفشامو پوشیدم و ی تاکسی گرفدم..ب رانندم نگفتم ک منو ببره چپن ممکن بود هوسوک اونجا باشه و رانندم بذمانان و بابا بگه..
بعد ۵ مین رسیدم..پول تاکیسو حساب کردم و پیاده شدم..که دیدم هوسوک ب ماشینش تکیه داده و وایساده..
ا.ت:ببخشید دیر شد..
هوسوک:نه اشکال نداره..(از بالای عینکش ا.تو سر تاپا نگا کرد..)
ا.ت
چرا اینجوری نگام میکنههههه ینی لباسم بازه:/؟؟
خب ب اون چه اصننن مگ کیمه:/ شوهر واقعیم نی ک://
هوسوک:سوار شو بریم..
۲:استایل ا.ت
۳:استایل هوسوک
شرط ندارییم
هوسوک:کیه..
ا.ت رف تو
ا.ت:سلام دوباره
هوسوک: او..سلام..چیشد؟بابات اجازه داد؟
ا.ت:اره اجازه داد..منم میخوام برم..و اینکه..ام..
هوسوک: ؟(سوالی نگاش کرد)
ا.ت: داداشمم همچیو میدونه..
هوسوک:چرا بهش گفدییی
ا.ت:مجبور شدم بهش گفدمممم
هوسوک: چرا مگه چیشد؟؟؟؟
ا.ت: عم...
هوسوک: بگووو
ا.ت: رفتم تو اتاق داداشم و دیدم یونا رو میزش نشسته..و من و یونا همدیگرو نگا کردیم و اسم عمو گفدیم..داداشمم گف شما از کجا همو میشناسید و(ماجرارو بش گف)
هوسوک: هه..بد یونا انتظار داش من باهاش بمونم؟؟(پوزخند)
هوسوک: اما قرار بود کسی نفهمه..چون ازدواج جعلیه.. ولی خب دیگه..
ا.ت:خب..من میتونم برم؟
هوسوک: بله میتونی..منم یکی دوساعت دیگه میرم..ساعت ۱ دم همون پارکه باش..میام دنبالت..
ا.ت:باشه..من رفتم..بای
هوسوک: بای..
و ا.ت رفت خونه...
پرش زمانی ساعت ۱۱:۳۰
ا.ت
رو تختم دراز کشیده بودم و داشتم با گوشی بازی میکردم..گ نگاهم ب ساعت افتاد..
ا.ت:عههههههه باید تا ۱۲ اماده باشممممم
سریعذاز روتختم پاشدم و لباسمو پوشیدم..ی میکاپ ساده و خوشگل هم کردم..موهامم بالا بستم و چتریامو ریختم..(بچه ها شاید بگید صبش ک سوسکی ریخته بود ولی سوسکی رو کنار چتریاش ریخته بود:|)
ساعت شد دع دیقه ب دوازده..
رفتم پایین..
م.ت:کجا دخترم؟
ا.ت:مامان باید بریم واسه جشن بورام خرید کنیم..باااییییی
م.ت: ا...
ک ا.ت رف بیرون
سریع کفشامو پوشیدم و ی تاکسی گرفدم..ب رانندم نگفتم ک منو ببره چپن ممکن بود هوسوک اونجا باشه و رانندم بذمانان و بابا بگه..
بعد ۵ مین رسیدم..پول تاکیسو حساب کردم و پیاده شدم..که دیدم هوسوک ب ماشینش تکیه داده و وایساده..
ا.ت:ببخشید دیر شد..
هوسوک:نه اشکال نداره..(از بالای عینکش ا.تو سر تاپا نگا کرد..)
ا.ت
چرا اینجوری نگام میکنههههه ینی لباسم بازه:/؟؟
خب ب اون چه اصننن مگ کیمه:/ شوهر واقعیم نی ک://
هوسوک:سوار شو بریم..
۲:استایل ا.ت
۳:استایل هوسوک
شرط ندارییم
۲۸.۸k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.