Just For You part 9
هر چهار نفرشون روی صندلی نشسته و منتظر بودن سفارشاشون برسه.در واقع این دومین باری بود که باهم بیرون میومدن و زیاد معذب نبودن _خب چطوری یونگی هیونگ؟
جونگکوک سکوت رو شکست و یونگی جواب داد_خوبم جونگکوک.امروز بهترم شدم
جونگکوک سری تکون داد و به تهیونگ نگاه کرد؛انگار امروز زیاد حالش خوب نبود چون زیاد حرف نمیزد و چشماشم قرمز شده بود.نکنه...گریه کرده بود؟دستشو گرفت و اونو متوجه خودش کرد.با صدای آرومی پرسید_خوبی؟
تهیونگ لبخندی زد و سر تکون داد.اما واقعا خوب نبود. _غذا هم اومد.نوش جونتون
جیمین گفت و همه شروع به خوردن کردن.بعد از اتمام غذا کمی سوجو خورده بودن اما جیمین ظرفیتش کمتر از این حرفا بود _یونگییی
سرشو رو شونش گذاشت_خوابم میااد
یونگی سرشو به نشونه تاسف تکون داد_من نباشم کی میخواد جمعش کنه
جونگکوک خندید و یونگی ادامه داد_باید ببرمش خونه.الان غش میکنه _آره ببرش.مراقب باش
یونگی ازشون خداحافظی کرد و با جیمین رفت. _ما هم بریم؟
و تهیونگ"باشه"ای گفت.با هم سوار ماشین شدن اما قبل از حرکت کردن جونگکوک دست تهیونگ رو گرفت _میشه...امشب نریم خونه؟
تهیونگ متقابلا دستشو گرفت و بوسهای زد_باشه بیبی
جلوی در هتل پارک کردو دست تو دست جونگکوک وارد شد.بعد از گرفتن کلید به اتاق مجهزی رفتن و جونگکوک روی تخت نشست_جای خوبیه
تهیونگ هم کنارش نشست_اوهوم
موهای جونگکوکو از روی صورتش کار زد و به چهره زیباش نگاه کرد.چطور میتونست دوسش نداشته باشه؟بوسهای به گونش زد و لبخند خرگوشی اونو دید.جونگکوک دستشو دور گردن تهیونگ گذاشت و بوسه کوتاهی به لبش زد_دلم...برات تنگ شده
تهیونگ لبخند کجی زد و با چشمای بی شرمش جلو رفت و بوسه عمیقی رو شروع کرد.مکی به لب پایینش زد و گاز ریزی ازش گرفت.تقصیر خودش نبود؛اون لبا هوش از سرش میپروندن! با ولع به اون لبا مک میزد که زبون داغ جونگکوک وارد دهنش شد.برخورد زبوناشون حس خوشایندی رو به تمام وجودش القا کرد.از هم جدا شدن تا نفس بگیرن اما تهیونگ سریعا اونو روی تخت خوابوند و روش خیمه زد.سرشو توی گردنش برد و خیس اونجا رو بوسید.بالاتر رفت و زاویه فکش رو خیس کرد و لیسی به گوشش زد که جونگکوک لرزی به تنش افتاد.دوباره به سراغ گردنش رفت و همونطور که اونجا رو میمکید تا کبودش کنه دستش رو زیر لباس کوک برد و شکم داغش رو لمس کرد.امروز تمام بدن جونگکوک مثل آتیش داغ کرده بود.با هر مکی که تهیونگ به گردنش میزد نفسش بند میاومد و بعد تند تند نفس میزد؛اون لبا و زبون کارشونو خوب بلد بودن!چشماش رو بست تا بیشتر لذت ببره و تهیونگ هم بعد از مک آخر همونطوری متوقف شد و نفسهای سنگین و داغش با پوست جونگکوک برخورد کرد.
*ادامه در کامنت*
جونگکوک سکوت رو شکست و یونگی جواب داد_خوبم جونگکوک.امروز بهترم شدم
جونگکوک سری تکون داد و به تهیونگ نگاه کرد؛انگار امروز زیاد حالش خوب نبود چون زیاد حرف نمیزد و چشماشم قرمز شده بود.نکنه...گریه کرده بود؟دستشو گرفت و اونو متوجه خودش کرد.با صدای آرومی پرسید_خوبی؟
تهیونگ لبخندی زد و سر تکون داد.اما واقعا خوب نبود. _غذا هم اومد.نوش جونتون
جیمین گفت و همه شروع به خوردن کردن.بعد از اتمام غذا کمی سوجو خورده بودن اما جیمین ظرفیتش کمتر از این حرفا بود _یونگییی
سرشو رو شونش گذاشت_خوابم میااد
یونگی سرشو به نشونه تاسف تکون داد_من نباشم کی میخواد جمعش کنه
جونگکوک خندید و یونگی ادامه داد_باید ببرمش خونه.الان غش میکنه _آره ببرش.مراقب باش
یونگی ازشون خداحافظی کرد و با جیمین رفت. _ما هم بریم؟
و تهیونگ"باشه"ای گفت.با هم سوار ماشین شدن اما قبل از حرکت کردن جونگکوک دست تهیونگ رو گرفت _میشه...امشب نریم خونه؟
تهیونگ متقابلا دستشو گرفت و بوسهای زد_باشه بیبی
جلوی در هتل پارک کردو دست تو دست جونگکوک وارد شد.بعد از گرفتن کلید به اتاق مجهزی رفتن و جونگکوک روی تخت نشست_جای خوبیه
تهیونگ هم کنارش نشست_اوهوم
موهای جونگکوکو از روی صورتش کار زد و به چهره زیباش نگاه کرد.چطور میتونست دوسش نداشته باشه؟بوسهای به گونش زد و لبخند خرگوشی اونو دید.جونگکوک دستشو دور گردن تهیونگ گذاشت و بوسه کوتاهی به لبش زد_دلم...برات تنگ شده
تهیونگ لبخند کجی زد و با چشمای بی شرمش جلو رفت و بوسه عمیقی رو شروع کرد.مکی به لب پایینش زد و گاز ریزی ازش گرفت.تقصیر خودش نبود؛اون لبا هوش از سرش میپروندن! با ولع به اون لبا مک میزد که زبون داغ جونگکوک وارد دهنش شد.برخورد زبوناشون حس خوشایندی رو به تمام وجودش القا کرد.از هم جدا شدن تا نفس بگیرن اما تهیونگ سریعا اونو روی تخت خوابوند و روش خیمه زد.سرشو توی گردنش برد و خیس اونجا رو بوسید.بالاتر رفت و زاویه فکش رو خیس کرد و لیسی به گوشش زد که جونگکوک لرزی به تنش افتاد.دوباره به سراغ گردنش رفت و همونطور که اونجا رو میمکید تا کبودش کنه دستش رو زیر لباس کوک برد و شکم داغش رو لمس کرد.امروز تمام بدن جونگکوک مثل آتیش داغ کرده بود.با هر مکی که تهیونگ به گردنش میزد نفسش بند میاومد و بعد تند تند نفس میزد؛اون لبا و زبون کارشونو خوب بلد بودن!چشماش رو بست تا بیشتر لذت ببره و تهیونگ هم بعد از مک آخر همونطوری متوقف شد و نفسهای سنگین و داغش با پوست جونگکوک برخورد کرد.
*ادامه در کامنت*
۵.۶k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.