پارت ۱۴ Blood moon
پارت ۱۴ Blood moon
وقتی چشمامو باز کردم...
خودم یه جای نااشنا دیدم یه جا پر از درخت مثل جنگل
همینطوری که قدم میزدم یک چیزی رفت زیر پام
نگاه که کردم یه انگشتر دیدم که از الماس بود
بیشتر که دقت کردم مثل همون انگشتر داخل خوابم بود
به فضای جنگل نگاه کردم
جنگل داخل خوابم!
داشتم اطرافم نگاه میکردم که
یه صدایی شنیدم
کارلسون:افرین،تونستی انگشتر و جنگلو پیدا کنی،یادت باشه این انگشتر نباید دست کسی بیفته
کجا باید قایمش میکردم؟
انگشترو گذاشتم داخل مش موم و سفتش کردن تا نیفته
ا/ت:من کجام؟
&ویو کوک
کارتو از جیبم در اوردم و کوبوندم رو میز
کوک:بیا...اینم پولت رمزش****(خودتون یه چیزی تصور کنید)
سریع رفتم بیرون و با ماشین دنبال ا/ت میرفتم
بالاخره بعد چند دقیقه ایستاد به یکی از بادیگاردا گفتم که برای بیهوش کردنش با
دستمال اماده باشه و بعد اروم اروم رفتم سمتش
کوک:باید باهام بیای
ا/ت:چرا؟(گریه)
کوک:چون تورو خریدم،بیهوشش کن
&ا/ت ویو
سیاهی...
وقتی چشمامو باز کردم انتظار داشتم همه ی
این اتفاقات یه خوای دیگه باشه و الان توی اتاقمم
ولی داخل اتاقم نبودم،داخل یه اتاق دیگه
با وسایل و تم مشکی
سرم خیلی درد میکرد
چند دقیقه طول کشید تا موقعیتمو درک کنم
بعد این چند دقیقه
پا شدم و رفتم سمت در و دستگیره رو کشیدم
بار اول باز نشد،بار دوم و سوم و چهارم...بازم باز نشد
شروع کردم با مشت کوبیدن به در
ا/ت:درو باز کنید،کسی اینجا نیست(داد و گریه)
ا/ت:این درو باز کنید(داد و گریه)
بعد ۵ دقیقه دوباره
تصمیم گرفتم برم و روی تخت بشینم
رفتم و روی تخت نشستم که صدای کلید
و باز شدن در اومد
وقتی به در نگاه کردم...
حمایت❤
وقتی چشمامو باز کردم...
خودم یه جای نااشنا دیدم یه جا پر از درخت مثل جنگل
همینطوری که قدم میزدم یک چیزی رفت زیر پام
نگاه که کردم یه انگشتر دیدم که از الماس بود
بیشتر که دقت کردم مثل همون انگشتر داخل خوابم بود
به فضای جنگل نگاه کردم
جنگل داخل خوابم!
داشتم اطرافم نگاه میکردم که
یه صدایی شنیدم
کارلسون:افرین،تونستی انگشتر و جنگلو پیدا کنی،یادت باشه این انگشتر نباید دست کسی بیفته
کجا باید قایمش میکردم؟
انگشترو گذاشتم داخل مش موم و سفتش کردن تا نیفته
ا/ت:من کجام؟
&ویو کوک
کارتو از جیبم در اوردم و کوبوندم رو میز
کوک:بیا...اینم پولت رمزش****(خودتون یه چیزی تصور کنید)
سریع رفتم بیرون و با ماشین دنبال ا/ت میرفتم
بالاخره بعد چند دقیقه ایستاد به یکی از بادیگاردا گفتم که برای بیهوش کردنش با
دستمال اماده باشه و بعد اروم اروم رفتم سمتش
کوک:باید باهام بیای
ا/ت:چرا؟(گریه)
کوک:چون تورو خریدم،بیهوشش کن
&ا/ت ویو
سیاهی...
وقتی چشمامو باز کردم انتظار داشتم همه ی
این اتفاقات یه خوای دیگه باشه و الان توی اتاقمم
ولی داخل اتاقم نبودم،داخل یه اتاق دیگه
با وسایل و تم مشکی
سرم خیلی درد میکرد
چند دقیقه طول کشید تا موقعیتمو درک کنم
بعد این چند دقیقه
پا شدم و رفتم سمت در و دستگیره رو کشیدم
بار اول باز نشد،بار دوم و سوم و چهارم...بازم باز نشد
شروع کردم با مشت کوبیدن به در
ا/ت:درو باز کنید،کسی اینجا نیست(داد و گریه)
ا/ت:این درو باز کنید(داد و گریه)
بعد ۵ دقیقه دوباره
تصمیم گرفتم برم و روی تخت بشینم
رفتم و روی تخت نشستم که صدای کلید
و باز شدن در اومد
وقتی به در نگاه کردم...
حمایت❤
۹.۶k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.