داستان زندگی من پارت 4

کوک:وقتی می گم می خام باهات حرف بزنم برای چی نادیده ام می گیری هاا
ا/ت:شما کی هستش
سومیا:کوکی ولش کن این از بچگی اینطوری بوده
کوک :مگه شما از بچه گی همو میشناسین
ا/ت:مثل اینکه خانم سوجون سومیا بهتون گفته که خواهر ناتنی من و از وقتی بچه بودم منو زجر دادی و سرگرمیت این بود که همه چی ماله منو وماله خودت کنی خوب الان همه چیزیم و برداشتی دیگه گوردت از زندگیم گم کن و داشتم می رفتم که کوک دستمو گرفت دستمو کشیدم و
ا/ت:به من دست نزن فردا درخاست طلاق برات می یاد و یادم نبود
و یک سیلی به کوک زد و رفت سوار ماشین شد و رفت
ویو کوک
من با زندگیم چیکار کردمممم
اون سومیا لعنتی گولم زد من به کسی که دوستش داشتم خیانت کردم و بهش گفتم جنده ی حرومی دیگه همه چیز تموم شد من ا/ت و می شانسم عمرا دیگه بهم برگرده
دیدگاه ها (۱۱)

داستان زندگی من پارت 5

داستان زندگی من پارت 6

داستان زندگی من پارت 3

فصل دوم پارت 2

"سرنوشت "p,18...ویو کوک ۵ ساعت بعد ساعت ۱ ظهر *.ا/ت روی صندل...

³³ساعت ۶ (ب.ظ) از مطبم رفتم بیرون ماشین جونگکوک دیدمبا خوشحا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط