یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت هشتادو شش
خیلی مست کرده بودم نمیتونستم بلند شدم
هاکان بغلم کرد توی ماشین گذاشت منو
هاکان:عشقم بلند شو رسیدیم خونه
ملکا:بغلم کن من نمیخوام بلند بشم
بغلم کرد منو برد توی اتاق روی تخت گذاشت منو
تا خواست بره دستامو دور گردنش حلقه کردم
توی چشماش نگاه میکردم که یهو لباشو چسبوند به لبام
داشت میبوسید منو داشت دستو میبرد زیر لباسم
هاکان:عشقم
ملکا:جانم
هاکان:من بچه میخوام
ملکا:نه نه
هاکان:آره اره من بچه میخوام
کنترل بدنم دست خودم نبود چون مست کرده بودم
صبح>>
چشمام دو بار کردم هاکان خوابیده بودم صورتشو بوسیدم بلند شدم رفتم پایین تا صبحانه آماده کنم
هاکان از پشت بغلم کرد
هاکان:صبحت بخیر زندگیم
ملکا:صبح شما هم بخیر عشق من
نشستیم با هم صبحانه خوردیم
میز رو جمع کردم رفتم فیلم زدم نشستم فیلم میدیدم
برای شب خواستم شام بپزم
هاکان:امشب بریم بیرون شام بخوریم
منم قبول کردم برا همین رفتم اناده شدم رفتیم بیرون
داشتیم شام میخوردیم
هاکان:عشقم من میخوام برم پادگان یک ماهه
ملکا:چرا باید بری تو که تازه آومدی
رمان ارتش
پارت هشتادو شش
خیلی مست کرده بودم نمیتونستم بلند شدم
هاکان بغلم کرد توی ماشین گذاشت منو
هاکان:عشقم بلند شو رسیدیم خونه
ملکا:بغلم کن من نمیخوام بلند بشم
بغلم کرد منو برد توی اتاق روی تخت گذاشت منو
تا خواست بره دستامو دور گردنش حلقه کردم
توی چشماش نگاه میکردم که یهو لباشو چسبوند به لبام
داشت میبوسید منو داشت دستو میبرد زیر لباسم
هاکان:عشقم
ملکا:جانم
هاکان:من بچه میخوام
ملکا:نه نه
هاکان:آره اره من بچه میخوام
کنترل بدنم دست خودم نبود چون مست کرده بودم
صبح>>
چشمام دو بار کردم هاکان خوابیده بودم صورتشو بوسیدم بلند شدم رفتم پایین تا صبحانه آماده کنم
هاکان از پشت بغلم کرد
هاکان:صبحت بخیر زندگیم
ملکا:صبح شما هم بخیر عشق من
نشستیم با هم صبحانه خوردیم
میز رو جمع کردم رفتم فیلم زدم نشستم فیلم میدیدم
برای شب خواستم شام بپزم
هاکان:امشب بریم بیرون شام بخوریم
منم قبول کردم برا همین رفتم اناده شدم رفتیم بیرون
داشتیم شام میخوردیم
هاکان:عشقم من میخوام برم پادگان یک ماهه
ملکا:چرا باید بری تو که تازه آومدی
۱۶.۲k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.