Rock پارت 3
"سنگ""پارت3"
خورشید داشت طلوع می کرد و بارون قطع شده بود.
داشتم بر میگشتم خونه توی راه یه عالمه پوستر بود که همشون از گروهی بود به اسم بی تی اس سوهی هم فن اون گروه هست
"سوهی دوستشه"
رسیدم خونه درو باز کردم صدایی از اشپز خانه میومد حدس زد سوهی بیدار شده باشه رفت سمتش گفت:
+صبح بخیر
×اوه اومدی... صبح بخیر ... برو لباس هاتو عوض کن و بیا تا من میز صبحونه رو بچینم
کیم سوهی
بازم رفته بود بیرون میدونست برای حالش خوبه اما میخاست تنها نره چون یک بار و قتی تنها رفت بیرون از بیمارستان بهش زنگ زدن و ...
بهش گفت بره لباس هاشو عوض کنه تا میز و بچینه پنکیک ها رو توی ظرف چید و تزئین کرد که دید اومد
×بیا بشین دختر
اومد جلو و نگاهی به میز انداخت
+مرسی گرسنه نیستم
رفت روی کاناپه نشست سوهی سعی داشت زندگی شو تعقیر بده هر طوری که شده زندگیش شده بود سکوت یک سکوت تلخ . سوهی به پدرش قول داده بوده مراقبش باشه فکر میکرد کار اسونیه اما ...
صبحونه خورد و میز رو جمع کرد رفت کنارش نشست
×حالت خوبه؟
+اره×
بازم خواب دیدی؟
سکوتی کرد و باعث شد بفهمه جوابش اره است گوشیش رو بر داشت و به دکترش زنگ زد گوشی رو از دستش گرفت و قطعش کرد
+من حالم خوبه
×اما من اینجور فکر نمیکنم
سکوتی کرد
+نهار چی داریم سوهی از حرف دختر تعجب کرد
×نهار ؟ برای چی ؟.. هنوز فکر نکردم چی درست کنم
+میشه من درست کنم؟(لبخندی زدش)
×البته
پارک جیمین
با خستگی روی مبل نشست کنسرت تموم شد و چند دقیقه دیگه میرفتن برای فن سایت نامجون گفت :
+بچه ها کارتون عالی بود مخصوصا تو جیمین(لبخندی زدش)
_ممنون
نامجون گفت :
+کم کم وسایل هاتونو جمع کنید که بریم برای فن سایت ... راستی فردا هم کنسرت داریم خوب تمرین کنید
همه گفتن چشم
کیم سوهی
ا/ت داشت اشپزی می کرد سوهی هم نگاش میکرد نذاشت کمکش کنه گوشیش رو بر داشت و...
لی ا.ت داشتش خیار رو برش میزد که سوهی جیغ کشید و گفت ....
خورشید داشت طلوع می کرد و بارون قطع شده بود.
داشتم بر میگشتم خونه توی راه یه عالمه پوستر بود که همشون از گروهی بود به اسم بی تی اس سوهی هم فن اون گروه هست
"سوهی دوستشه"
رسیدم خونه درو باز کردم صدایی از اشپز خانه میومد حدس زد سوهی بیدار شده باشه رفت سمتش گفت:
+صبح بخیر
×اوه اومدی... صبح بخیر ... برو لباس هاتو عوض کن و بیا تا من میز صبحونه رو بچینم
کیم سوهی
بازم رفته بود بیرون میدونست برای حالش خوبه اما میخاست تنها نره چون یک بار و قتی تنها رفت بیرون از بیمارستان بهش زنگ زدن و ...
بهش گفت بره لباس هاشو عوض کنه تا میز و بچینه پنکیک ها رو توی ظرف چید و تزئین کرد که دید اومد
×بیا بشین دختر
اومد جلو و نگاهی به میز انداخت
+مرسی گرسنه نیستم
رفت روی کاناپه نشست سوهی سعی داشت زندگی شو تعقیر بده هر طوری که شده زندگیش شده بود سکوت یک سکوت تلخ . سوهی به پدرش قول داده بوده مراقبش باشه فکر میکرد کار اسونیه اما ...
صبحونه خورد و میز رو جمع کرد رفت کنارش نشست
×حالت خوبه؟
+اره×
بازم خواب دیدی؟
سکوتی کرد و باعث شد بفهمه جوابش اره است گوشیش رو بر داشت و به دکترش زنگ زد گوشی رو از دستش گرفت و قطعش کرد
+من حالم خوبه
×اما من اینجور فکر نمیکنم
سکوتی کرد
+نهار چی داریم سوهی از حرف دختر تعجب کرد
×نهار ؟ برای چی ؟.. هنوز فکر نکردم چی درست کنم
+میشه من درست کنم؟(لبخندی زدش)
×البته
پارک جیمین
با خستگی روی مبل نشست کنسرت تموم شد و چند دقیقه دیگه میرفتن برای فن سایت نامجون گفت :
+بچه ها کارتون عالی بود مخصوصا تو جیمین(لبخندی زدش)
_ممنون
نامجون گفت :
+کم کم وسایل هاتونو جمع کنید که بریم برای فن سایت ... راستی فردا هم کنسرت داریم خوب تمرین کنید
همه گفتن چشم
کیم سوهی
ا/ت داشت اشپزی می کرد سوهی هم نگاش میکرد نذاشت کمکش کنه گوشیش رو بر داشت و...
لی ا.ت داشتش خیار رو برش میزد که سوهی جیغ کشید و گفت ....
۲.۴k
۰۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.