part²³🏹💕
عین گربه ای مظلوم پشت سر جیمین پناه گرفته بود! این دفعه دیگه ازت محافظت میکنم هه ری! به هر قیمتی که باشه
پدر نامجون « اوه اومدی پسرم... باز این دختر خامت کرده؟
نامجون « جیمین لطفا هه ری رو ببر خونه! کلاس آخرتون کنسل شده...
پدر نامجون « کجا بره؟ موضوع اصلی بحث ما خودشه!
نامجون « یه بار جای من تصمیم گرفتی کافیه پدر! چه بخواهی چه نخواهی این دختر تمام جون منه! برو جیمین
جیمین « دستای هه ری یخ کرده بود و مشخص بود ترسیده! دستش رو محکم گرفتم و از اتاق خارج شدیم... نگاه سنگین و پر از نفرت عمو رو حس میکردم اما هه ری نقطه مشترک من و نام بود! توی این یه مورد به خوبی حسش رو درک میکردم!
هه ری « مسیر دانشگاه تا خونه رو یه کلمه حرف نزدم! جیمین مدام سعی میکرد منو به حرف بیاره اما من غرق خیالات خودم بودم!
جیمین « وقتی رسیدیم خونه هه ری بی حوصله کیفش رو گوشه ای پرت کرد و در حالی که به سمت اتاقش میرفت گفت
هه ری « ممنونم جیمینا! میخوام تنها باشم...
جیمین « اما به صلاح نیست تنهات بزارم! هیونگ تاکید کرد پیشت بمونم
هه ری « هوففف یکی الان باید خودشو از دست اون غول بی شاخ و دم نجات بده! میبینی؟ ظاهرا قرار نیست زندگی اون روی خوبش رو بهم نشون بده *پوزخند
_شاکی بود! از دست خودش... از دست نامجون! از دست همه... انگار دنبال یکی میگشت تا حرصش رو سر اون خالی کنه اما مغزش مدام جلوی اونو میگرفت! نفهمید کی چشماش سنگین شد و به خواب رفت...
نامجون « بعد از رفتن هه ری و جیمین نگاه پر نفرتش رو از اونا گرفت و طبق عادت همیشگی با غرور روی صندلی نشست و گفت
پدر نامجون « باید رهاش کنی کیم نامجون! این یه دستوره.. اون دختر لیاقت بودن کنار تو رو نداره
نامجون « پدر من زیر دست شما نیستم که مطیع عوامل شما باشم! من عاشقشم و دیگه اشتباه چند سال پیش رو تکرار نمیکنم
پدر نامجون « پس منم مجبورم به روش خودم عمل کنم! اما این دفعه به جون خودشم رحم نمیکنم!
نامجون « فکر کردین من همین جوری وایمیسم تا هر کاری دلتون میخواد با زندگی من بکنید؟
پدر نامجون « میخواهی پدر خودتو از سر راه برداری؟
نامجون « اگه حد خودتون رو ندونید صد البته!
پدر نامجون « یاع کیم نامجون
نامجون « منتظر حرف دیگه ای از طرف پدرم نموندم و از دانشگاه خارج شدم... مشخص بود مقصدم کجاست... به خونه هه ری که رسیدم ، جیمین در رو باز کرد و همه چی رو توضیح داد... کیفم رو گوشه ای گذاشتم و آروم وارد اتاق هه ری شدم... خیلی آروم خوابیده بود و رد اشک روی گونه هاش نشون میداد قبل از اینکه به خواب بره گریه کرده
هه ری « با حس عطر شیرین نامجون و نوازش موهام توسط شخصی آروم چشمام رو باز کرد و با چهره مهربون نامجون رو به رو شدم... مونی
نامجون « جانم؟
هه ری « چی گفت؟...
پدر نامجون « اوه اومدی پسرم... باز این دختر خامت کرده؟
نامجون « جیمین لطفا هه ری رو ببر خونه! کلاس آخرتون کنسل شده...
پدر نامجون « کجا بره؟ موضوع اصلی بحث ما خودشه!
نامجون « یه بار جای من تصمیم گرفتی کافیه پدر! چه بخواهی چه نخواهی این دختر تمام جون منه! برو جیمین
جیمین « دستای هه ری یخ کرده بود و مشخص بود ترسیده! دستش رو محکم گرفتم و از اتاق خارج شدیم... نگاه سنگین و پر از نفرت عمو رو حس میکردم اما هه ری نقطه مشترک من و نام بود! توی این یه مورد به خوبی حسش رو درک میکردم!
هه ری « مسیر دانشگاه تا خونه رو یه کلمه حرف نزدم! جیمین مدام سعی میکرد منو به حرف بیاره اما من غرق خیالات خودم بودم!
جیمین « وقتی رسیدیم خونه هه ری بی حوصله کیفش رو گوشه ای پرت کرد و در حالی که به سمت اتاقش میرفت گفت
هه ری « ممنونم جیمینا! میخوام تنها باشم...
جیمین « اما به صلاح نیست تنهات بزارم! هیونگ تاکید کرد پیشت بمونم
هه ری « هوففف یکی الان باید خودشو از دست اون غول بی شاخ و دم نجات بده! میبینی؟ ظاهرا قرار نیست زندگی اون روی خوبش رو بهم نشون بده *پوزخند
_شاکی بود! از دست خودش... از دست نامجون! از دست همه... انگار دنبال یکی میگشت تا حرصش رو سر اون خالی کنه اما مغزش مدام جلوی اونو میگرفت! نفهمید کی چشماش سنگین شد و به خواب رفت...
نامجون « بعد از رفتن هه ری و جیمین نگاه پر نفرتش رو از اونا گرفت و طبق عادت همیشگی با غرور روی صندلی نشست و گفت
پدر نامجون « باید رهاش کنی کیم نامجون! این یه دستوره.. اون دختر لیاقت بودن کنار تو رو نداره
نامجون « پدر من زیر دست شما نیستم که مطیع عوامل شما باشم! من عاشقشم و دیگه اشتباه چند سال پیش رو تکرار نمیکنم
پدر نامجون « پس منم مجبورم به روش خودم عمل کنم! اما این دفعه به جون خودشم رحم نمیکنم!
نامجون « فکر کردین من همین جوری وایمیسم تا هر کاری دلتون میخواد با زندگی من بکنید؟
پدر نامجون « میخواهی پدر خودتو از سر راه برداری؟
نامجون « اگه حد خودتون رو ندونید صد البته!
پدر نامجون « یاع کیم نامجون
نامجون « منتظر حرف دیگه ای از طرف پدرم نموندم و از دانشگاه خارج شدم... مشخص بود مقصدم کجاست... به خونه هه ری که رسیدم ، جیمین در رو باز کرد و همه چی رو توضیح داد... کیفم رو گوشه ای گذاشتم و آروم وارد اتاق هه ری شدم... خیلی آروم خوابیده بود و رد اشک روی گونه هاش نشون میداد قبل از اینکه به خواب بره گریه کرده
هه ری « با حس عطر شیرین نامجون و نوازش موهام توسط شخصی آروم چشمام رو باز کرد و با چهره مهربون نامجون رو به رو شدم... مونی
نامجون « جانم؟
هه ری « چی گفت؟...
۸۷.۸k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.