گـندمڪ بـابـایـی 🧸🤎
#گـندمڪبـابـایـی🧸🤎
#𝘗𝘢𝘳𝘵_2
دستم را روی صورتش کشیدم و با تاب دادن ک...mرم؛ روی سیبک گلویش با لو....ندی نفس زدم.
_هیچکس جز تو واسهم مهم نیست فرهان...!
این تنها فرصتیه که میتونم جلوی ازدواجت رو بگیرم و تورو مال خودم کنم!
سفیدی چشمهایش سر..خ شده بود و سعی در مقاومت داشت. بدnش د....غ بود و حس عجیبی در رفتارش مشخص بود!
_نکن گندم... خودت میدونی من جوری که خیال میکنی دوست ندارم!
نذار اسیر این رابtه مم...نoعه بشیم!
اشک در چشمانم حلقه زد و ل..بم با بغض لرزید.
_منو دوست نداری؟
از امشب باید دوستم داشته باشی و مسئولیتم را قبول کنی! من باهات میمونم...
حتی اگه توی این راه آسیب ببینم نمیذارم همهچیز اینجوری تموم بشه هردومون رو توی این آتیش میسوزونم!
قبل از این که بتواند کاری بکند خودم را بالاتر کشیدم و ل....هایم را محکم به ل...هایش چسباندم.
دستم به سمت کmر....بnد ش..لوارش رفت و سریع با...زش کردم...!
#𝘗𝘢𝘳𝘵_2
دستم را روی صورتش کشیدم و با تاب دادن ک...mرم؛ روی سیبک گلویش با لو....ندی نفس زدم.
_هیچکس جز تو واسهم مهم نیست فرهان...!
این تنها فرصتیه که میتونم جلوی ازدواجت رو بگیرم و تورو مال خودم کنم!
سفیدی چشمهایش سر..خ شده بود و سعی در مقاومت داشت. بدnش د....غ بود و حس عجیبی در رفتارش مشخص بود!
_نکن گندم... خودت میدونی من جوری که خیال میکنی دوست ندارم!
نذار اسیر این رابtه مم...نoعه بشیم!
اشک در چشمانم حلقه زد و ل..بم با بغض لرزید.
_منو دوست نداری؟
از امشب باید دوستم داشته باشی و مسئولیتم را قبول کنی! من باهات میمونم...
حتی اگه توی این راه آسیب ببینم نمیذارم همهچیز اینجوری تموم بشه هردومون رو توی این آتیش میسوزونم!
قبل از این که بتواند کاری بکند خودم را بالاتر کشیدم و ل....هایم را محکم به ل...هایش چسباندم.
دستم به سمت کmر....بnد ش..لوارش رفت و سریع با...زش کردم...!
۴۰۸
۰۹ آذر ۱۴۰۳