فیکشن متاهل پارت۵
_من هرروز میام اینجا یکی از شیرینی هاتو امتحان میکنم
+قدمت رو چشم
شروع کردم به تزئین کردن کیک تا آخر کارم جیمین با دقت داشت نگاه میکرد که چیکار میکنم، آخرین دونه توت فرنگی رو روی کیک گذاشتم جیمین برام دست زد
_کارت عالی بود خیلی خوب شده
+ممنونم
کیک رو توی یخچال قرار دادم و با جیمین رفتیم بیرون و روی میز نشستیم قهوه خوردیم
در کافه باز شد و دوستم جنی به سمتم دویید
÷نونای خوشگلممم من اومدمم
از جام بلند شدم جنی پرید بغلم تا برگشت سمت جیمین چشماش گرد شد
÷داداش؟!
_جنی؟!
!•-• +
نشستیم سر میز هنوز تو شک بودم که انقد به هم نزدیک بودیم ولی همو نمیشناختیم
تمام قضیه آشناییمون رو براش تعریف کردیم
÷چه باحال، منم تو یه شرایط نچندان خوب با نونا آشنا شدم
_تعریف کن ببینم
÷دعوام نمیکنی که چرا بهت نگفتم؟
_قول نمیدم
÷پس نمیگم
_ا/ت تو بگو قضیه چیه
+منو دخالت نده اگه خودش صلاح دونست بهت میگه
_جنی؟
÷باشه بهت میگم
÷سال آخر دبیرستان وقتی داشتم از مدرسه برمیگشتم خونه نزدیکای همین کافه یه کوچه خیلی تنگ و تاریک هست وقتی داشتم ازش رد میشدم یه آقایی جلومو گرفت و نزاشت برم.
چهره جیمین هرلحظه بیشتر در هم میرفت، جنی یکم مکث کرد و دوباره ادامه داد
÷دقیقا سربه زنگا نونا نجاتم داد دیگه از اون روز باهم صمیمی شدیم
÷اینجوری نگام نکن دیگه گذشت
_که اینطور..
+من الان برمیگردم
از جام بلند شدم رفتم تا شیرینی ها و کیک هایی که پختم رو توی ویترین بزارم
_چرا بهم نگفتی؟
÷اینو بیخیال اوپا، نونای من یه بوکسور خیلی قویه باورت نمیشه اون شب چجوری اون یارو رو ترسوند
_بوکسور؟!
÷بهش نمیخوره ولی عصبانیتش واقعا ترسناکه
_بیشتر از من؟
÷بیشتر از تو
+جنی؟ چیزی نمیخوری برات بیارم عزیزم؟
جنی پاشد رفت سمت ویترین شیرینی ها
÷چیزای جدیدی میبینم نونا
+آره ردیف اول همه جدیدن
بعد از اینکه جنی شیرینی هاشو خورد جیمین خاست صورت حساب رو پرداخت کنه که نزاشتمش بلند شدن رفتن
_وای تهیونگ هروقت میبینمش و باهاش حرف میزنم کل روز انرژی دارم
×یه رور منم ببر کافهش ببینم این دختر شیرینی فروش کیه انقد جذبش شدی
_دفه بعد تورو هم میبرم
یک هفته بعد:
شب بود، جیمین داشت به سمت خونه حرکت میکرد که دید لامپای کافهدنج هنوز روشنه ماشینو زد کنار رفت سمت کافه
_ا/ت؟
+بله؟
_کجایی
+اومدم
_اوه سلام
+سلام
_این وقت شب هنوزم داری کار میکنی؟
+برای فردا چنتا چیز آماده کردم
_خسته نباشی
+ممنون
رفتم سمت میزا که کنار شیشه کافه بودن تا تمیزشون کنم
_صبر میکنم کارت که تموم شد میرسونمت خونه
+لازم نیست بمونی حتما الان خسته ای
_نه زیاد خسته نیستم صبر میکنم
+هرجور راحتی
ادامه دارد...
+قدمت رو چشم
شروع کردم به تزئین کردن کیک تا آخر کارم جیمین با دقت داشت نگاه میکرد که چیکار میکنم، آخرین دونه توت فرنگی رو روی کیک گذاشتم جیمین برام دست زد
_کارت عالی بود خیلی خوب شده
+ممنونم
کیک رو توی یخچال قرار دادم و با جیمین رفتیم بیرون و روی میز نشستیم قهوه خوردیم
در کافه باز شد و دوستم جنی به سمتم دویید
÷نونای خوشگلممم من اومدمم
از جام بلند شدم جنی پرید بغلم تا برگشت سمت جیمین چشماش گرد شد
÷داداش؟!
_جنی؟!
!•-• +
نشستیم سر میز هنوز تو شک بودم که انقد به هم نزدیک بودیم ولی همو نمیشناختیم
تمام قضیه آشناییمون رو براش تعریف کردیم
÷چه باحال، منم تو یه شرایط نچندان خوب با نونا آشنا شدم
_تعریف کن ببینم
÷دعوام نمیکنی که چرا بهت نگفتم؟
_قول نمیدم
÷پس نمیگم
_ا/ت تو بگو قضیه چیه
+منو دخالت نده اگه خودش صلاح دونست بهت میگه
_جنی؟
÷باشه بهت میگم
÷سال آخر دبیرستان وقتی داشتم از مدرسه برمیگشتم خونه نزدیکای همین کافه یه کوچه خیلی تنگ و تاریک هست وقتی داشتم ازش رد میشدم یه آقایی جلومو گرفت و نزاشت برم.
چهره جیمین هرلحظه بیشتر در هم میرفت، جنی یکم مکث کرد و دوباره ادامه داد
÷دقیقا سربه زنگا نونا نجاتم داد دیگه از اون روز باهم صمیمی شدیم
÷اینجوری نگام نکن دیگه گذشت
_که اینطور..
+من الان برمیگردم
از جام بلند شدم رفتم تا شیرینی ها و کیک هایی که پختم رو توی ویترین بزارم
_چرا بهم نگفتی؟
÷اینو بیخیال اوپا، نونای من یه بوکسور خیلی قویه باورت نمیشه اون شب چجوری اون یارو رو ترسوند
_بوکسور؟!
÷بهش نمیخوره ولی عصبانیتش واقعا ترسناکه
_بیشتر از من؟
÷بیشتر از تو
+جنی؟ چیزی نمیخوری برات بیارم عزیزم؟
جنی پاشد رفت سمت ویترین شیرینی ها
÷چیزای جدیدی میبینم نونا
+آره ردیف اول همه جدیدن
بعد از اینکه جنی شیرینی هاشو خورد جیمین خاست صورت حساب رو پرداخت کنه که نزاشتمش بلند شدن رفتن
_وای تهیونگ هروقت میبینمش و باهاش حرف میزنم کل روز انرژی دارم
×یه رور منم ببر کافهش ببینم این دختر شیرینی فروش کیه انقد جذبش شدی
_دفه بعد تورو هم میبرم
یک هفته بعد:
شب بود، جیمین داشت به سمت خونه حرکت میکرد که دید لامپای کافهدنج هنوز روشنه ماشینو زد کنار رفت سمت کافه
_ا/ت؟
+بله؟
_کجایی
+اومدم
_اوه سلام
+سلام
_این وقت شب هنوزم داری کار میکنی؟
+برای فردا چنتا چیز آماده کردم
_خسته نباشی
+ممنون
رفتم سمت میزا که کنار شیشه کافه بودن تا تمیزشون کنم
_صبر میکنم کارت که تموم شد میرسونمت خونه
+لازم نیست بمونی حتما الان خسته ای
_نه زیاد خسته نیستم صبر میکنم
+هرجور راحتی
ادامه دارد...
۱۵.۴k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.