the mafia
ویو ارن
بلند شدم دیدم پیشم نیستن اروم اروم رفتم از پله ها پایین برم دنبالشون دیدم یه صدا هایی مثل پچ پچ میاد از یه اتاق
درش خاکستری بود برعکس تمام اتاق ها که درشون مشکی سفید بود روی در نوشته بود 56 اروم رفتم سمتش همین که دستم روی دست گیره گذاشتم یه دست دور مچم حلقه شد از ترس نزدیک بود بیوفتم که اون پسره تو بار منو گرفت سریع حولش دادم
ارن: گمشو کثافت
ادرین: کاریت ندارم نمیتونم داشته باشم تو دیگه ملکه این خونه هستی من زیر دست توعم فقط... فقط... یه چیزی رو بدون
ارن: چی میگی تو
ادرین: هرچی زود تر فرار کنی شانست بیشتره برای اینکه....
یه دعفه همون که خال روی صورتش بود دهنش رو گرفت و اون که شبیه خرگوش بود دور کمر منو
تهیونگ: چی به بیبی ما میگفتی؟
کوک: اون با تو من میدونم این کوچولو چطور اهلی کنم
و سیاهی
فهمیدم خواب بوده همون خرگوشیه داره صدام میکنه
کوک: بیبی بیبی
ته: کوچولو پاشو
هر دو با لبخندی گشاد بهم زل زده بودن بلند شدم که که دستم رو گرفتن و هر دو من رو بردن پایین
منم اون موقه از خجالت اینکه من حتی تا سینشون هم نیستم اب میشدم اخه من فقط 16 سالم بود و اونا... راستش من حتی اسمشونم نمیدونم چه برسه به سن
رفتم سر میز بزرگ با ستا صندلی نشستم کنار اون که خال داشت و با خجالت پرسیدم
ارن: اسمتون چیه؟
تهیونگ: من تهیونگم
کوک: منم جونگ کوک هستم
ته: چند سالته
ارن: 16
که هر دو با چشم های گرد نگام کردن
کوک: بهت میخوره 18 باشی
ارن: اوهوم، شما چند سالتونه؟ ببهشید البته
کوک: 27
ته: 28
شروع کردن با انگشتام شمردن فاصله سنیمون که یکم بهم خندیدن که خود لبو شدم
کوک: کوچولو نمیخواد بشمری فاصله سنی من تو 11 ساله و با ته 12 (در جریان باشید خودمم از انگشت های مبارکم استفاده کردم💅)
ارن: اومم
یه دعفه دیدم همون بسره تو بار اومد سر میز حنارشون وایساد بی اختیار دستم سمتش بردم گفتم
ارن: این اسمش چیه
ادرین: من ادرینم(خنده)
ارن: اها
ته: خب کوچولو ما کار داریم بچه خوبی باش (فشار دادن رونش)
ارن: با... باشه خداحافظ
تا رفتن یه دختر که میخورد هم سن سال من باشه اومد سعی داشت میز رو جمع کنه که یه زن که میخورد اوجمای اونجا باشه اومد کمکش
ارن: اااا بزارین کمکتون کنم
همین که دستم به کاسه خورد اوجما دستم گرفت
اوجما: ارباب ها گفتن دست به سیاه سفید نزنین
ارن: پس چرا اون دست میزنه؟(اشاره به اون دختره یا همون اذین)
اذین: اااا،،،، من خدمت کارم... اسمم اذینه
ارن: منم ارنم
اوجما: شما برین با هم یکم حرف بزنین سفره با من
من و اذین خواستیم بریم تو حیاط که همون دره خاکستری رو دیدم همون 56 ولی توجه نکردم رفتم بیرون دیدم کوک و ته هنوز نرفتن در حال صحبت با ادرینن که تا کوک نگاهش به اذین با من افتاد عصبی دویید سمتمون که اذین رفت پشت من
بلند شدم دیدم پیشم نیستن اروم اروم رفتم از پله ها پایین برم دنبالشون دیدم یه صدا هایی مثل پچ پچ میاد از یه اتاق
درش خاکستری بود برعکس تمام اتاق ها که درشون مشکی سفید بود روی در نوشته بود 56 اروم رفتم سمتش همین که دستم روی دست گیره گذاشتم یه دست دور مچم حلقه شد از ترس نزدیک بود بیوفتم که اون پسره تو بار منو گرفت سریع حولش دادم
ارن: گمشو کثافت
ادرین: کاریت ندارم نمیتونم داشته باشم تو دیگه ملکه این خونه هستی من زیر دست توعم فقط... فقط... یه چیزی رو بدون
ارن: چی میگی تو
ادرین: هرچی زود تر فرار کنی شانست بیشتره برای اینکه....
یه دعفه همون که خال روی صورتش بود دهنش رو گرفت و اون که شبیه خرگوش بود دور کمر منو
تهیونگ: چی به بیبی ما میگفتی؟
کوک: اون با تو من میدونم این کوچولو چطور اهلی کنم
و سیاهی
فهمیدم خواب بوده همون خرگوشیه داره صدام میکنه
کوک: بیبی بیبی
ته: کوچولو پاشو
هر دو با لبخندی گشاد بهم زل زده بودن بلند شدم که که دستم رو گرفتن و هر دو من رو بردن پایین
منم اون موقه از خجالت اینکه من حتی تا سینشون هم نیستم اب میشدم اخه من فقط 16 سالم بود و اونا... راستش من حتی اسمشونم نمیدونم چه برسه به سن
رفتم سر میز بزرگ با ستا صندلی نشستم کنار اون که خال داشت و با خجالت پرسیدم
ارن: اسمتون چیه؟
تهیونگ: من تهیونگم
کوک: منم جونگ کوک هستم
ته: چند سالته
ارن: 16
که هر دو با چشم های گرد نگام کردن
کوک: بهت میخوره 18 باشی
ارن: اوهوم، شما چند سالتونه؟ ببهشید البته
کوک: 27
ته: 28
شروع کردن با انگشتام شمردن فاصله سنیمون که یکم بهم خندیدن که خود لبو شدم
کوک: کوچولو نمیخواد بشمری فاصله سنی من تو 11 ساله و با ته 12 (در جریان باشید خودمم از انگشت های مبارکم استفاده کردم💅)
ارن: اومم
یه دعفه دیدم همون بسره تو بار اومد سر میز حنارشون وایساد بی اختیار دستم سمتش بردم گفتم
ارن: این اسمش چیه
ادرین: من ادرینم(خنده)
ارن: اها
ته: خب کوچولو ما کار داریم بچه خوبی باش (فشار دادن رونش)
ارن: با... باشه خداحافظ
تا رفتن یه دختر که میخورد هم سن سال من باشه اومد سعی داشت میز رو جمع کنه که یه زن که میخورد اوجمای اونجا باشه اومد کمکش
ارن: اااا بزارین کمکتون کنم
همین که دستم به کاسه خورد اوجما دستم گرفت
اوجما: ارباب ها گفتن دست به سیاه سفید نزنین
ارن: پس چرا اون دست میزنه؟(اشاره به اون دختره یا همون اذین)
اذین: اااا،،،، من خدمت کارم... اسمم اذینه
ارن: منم ارنم
اوجما: شما برین با هم یکم حرف بزنین سفره با من
من و اذین خواستیم بریم تو حیاط که همون دره خاکستری رو دیدم همون 56 ولی توجه نکردم رفتم بیرون دیدم کوک و ته هنوز نرفتن در حال صحبت با ادرینن که تا کوک نگاهش به اذین با من افتاد عصبی دویید سمتمون که اذین رفت پشت من
۳.۲k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.