P۴🌧🍉
P۴🌧🍉
کوک خسته و بیجون به چشمای اون احمقا نگاه میکرد
پوزخندی زد و بیهوش شد
پرش به ۱ ماه بعد
دختر کمتر کوکو شکنجه میداد،بیشتر بهش میرسید
چش شده بود؟اگر یه نفر دیگه بود قطعا میکشتش
ولی حالا جلوی کوک زانو زده بود و مشغول پانسمان
کردن زخماش بود
+میدونم میسوزه
_اخخ اروم
+شششش ببخشیدببخشید
کوک از معذرت خواهی دختر رو به روش تعجب کرده بود
بعد از اتمام پانسمانش خود به خود جلو اومد و بوسه ای روی موهای
کوک زد از کارش خودش هم سرخ شد
+بنظرم حیفی،خیلی حیف،بهشون میگم یه اتاق بهت بدن،یه دوشی میگیری و برای
مراسم امشب اماده میشی
و رفت
خودش هم نمیدونست اینکه کوکو وارد مراسمی کنه که اصلی ترین مافیا هستن درسته
یا نه،بی اهمیت روی تخت دراز کشید و با فکر به کوک خوابش برد
برای کوک همونطور که دستور داده بود اتاقی اماده شد کوک رو به اون اتاق
بردن،یه اتاق تقریبا با تم تیره،تخت دو نفره و پنجره ای با ویو ای که شهر رو نشون میداد
تخت تقریبا نزدیک پنجره ی بزرگی بود که شهر رو نشون میداد میزی کنارش بود که وسایل
های روش کاملا مرتب چیده شده بودن کوک متعجب نگاهشون میکرد سمت گوشیش رفت
کل شماره ها پاک شده بودن!عصبی گوشیو کوبید رو میز که صدای کسیو شنید
+خوشت نیومد؟
-چرا ولم نمیکنی؟
+چون نیازت دارم!
-مسخرست!
+کوک من به پسر قوی ای مثل تو توی باندم نیاز دارم!
+باهام راه بیا!اگه قرار بود بکشمت روز اول میکشتمت،منو ببین کوک!تو چشای من نگاه کن!من واسه
اولین بار فهمیدم احساسات یعنی چی! اونو با تو تجربه کردم!
اروم دستاشو سمت صورت پسر برد و نوازش کرد
+کوک منو ببین،د لعنتی منو ببین زمین چیز قشنگی داره!جئون جونگ کوک بهم عادت کن!بهت اسیبی
نمیزنم،خواهش میکنم باهام را بیا
دست کوک اروم دستشو گرفت
-من باید از اینجا برم!
+کوک خواهش میکنم!جونگ کوک من رحم ندارم من به هیچکس رحم نمیکنم احساسات من سالها پیش
خاموش شد ، اما تو توی این چند وقت بهم نشون دادی میتونم روشنش کنم ،کوک ازت خواهش میکنم بمون!
کوک مغزش هنگ کرده بود،اینو باید اعتراف در نظر میگرفت یا درخواست همکاری؟گیج شده بود
تنها حرفی که تونست بزنه این بود
-برو،نیاز به وقت دارم
کوک خسته و بیجون به چشمای اون احمقا نگاه میکرد
پوزخندی زد و بیهوش شد
پرش به ۱ ماه بعد
دختر کمتر کوکو شکنجه میداد،بیشتر بهش میرسید
چش شده بود؟اگر یه نفر دیگه بود قطعا میکشتش
ولی حالا جلوی کوک زانو زده بود و مشغول پانسمان
کردن زخماش بود
+میدونم میسوزه
_اخخ اروم
+شششش ببخشیدببخشید
کوک از معذرت خواهی دختر رو به روش تعجب کرده بود
بعد از اتمام پانسمانش خود به خود جلو اومد و بوسه ای روی موهای
کوک زد از کارش خودش هم سرخ شد
+بنظرم حیفی،خیلی حیف،بهشون میگم یه اتاق بهت بدن،یه دوشی میگیری و برای
مراسم امشب اماده میشی
و رفت
خودش هم نمیدونست اینکه کوکو وارد مراسمی کنه که اصلی ترین مافیا هستن درسته
یا نه،بی اهمیت روی تخت دراز کشید و با فکر به کوک خوابش برد
برای کوک همونطور که دستور داده بود اتاقی اماده شد کوک رو به اون اتاق
بردن،یه اتاق تقریبا با تم تیره،تخت دو نفره و پنجره ای با ویو ای که شهر رو نشون میداد
تخت تقریبا نزدیک پنجره ی بزرگی بود که شهر رو نشون میداد میزی کنارش بود که وسایل
های روش کاملا مرتب چیده شده بودن کوک متعجب نگاهشون میکرد سمت گوشیش رفت
کل شماره ها پاک شده بودن!عصبی گوشیو کوبید رو میز که صدای کسیو شنید
+خوشت نیومد؟
-چرا ولم نمیکنی؟
+چون نیازت دارم!
-مسخرست!
+کوک من به پسر قوی ای مثل تو توی باندم نیاز دارم!
+باهام راه بیا!اگه قرار بود بکشمت روز اول میکشتمت،منو ببین کوک!تو چشای من نگاه کن!من واسه
اولین بار فهمیدم احساسات یعنی چی! اونو با تو تجربه کردم!
اروم دستاشو سمت صورت پسر برد و نوازش کرد
+کوک منو ببین،د لعنتی منو ببین زمین چیز قشنگی داره!جئون جونگ کوک بهم عادت کن!بهت اسیبی
نمیزنم،خواهش میکنم باهام را بیا
دست کوک اروم دستشو گرفت
-من باید از اینجا برم!
+کوک خواهش میکنم!جونگ کوک من رحم ندارم من به هیچکس رحم نمیکنم احساسات من سالها پیش
خاموش شد ، اما تو توی این چند وقت بهم نشون دادی میتونم روشنش کنم ،کوک ازت خواهش میکنم بمون!
کوک مغزش هنگ کرده بود،اینو باید اعتراف در نظر میگرفت یا درخواست همکاری؟گیج شده بود
تنها حرفی که تونست بزنه این بود
-برو،نیاز به وقت دارم
۲.۰k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.