"زندگی من"
"زندگی من"
پارت 13
جیمین: اهان..پس یعنی الان تو عاشقمی؟
خجالت کشیدم و چون روم بود منم روی دلم خوابیده بودم دلم درد میکرد..
ات: اره*خجالت*
جیمین از روم پاشد منم برعکس شدم دراز کشیدم دلمو میمالیدم که جیمین پاشدو نشست روی تخت..
ویو جیمین
رو تخت نشستم ات داشت دلشو ماساژ میداد..بهش گفتم:
جیمین: ات میخوام با یونا بهم بزنم..
ات: چرا؟
جیمین: میپرسی چرا؟*عصبی*
ات: ب..ببخشید.حواسم نبود
جیمین: راستش از ی دخترع خوشم اومده..
ات: کیه؟*گرفته*
جیمین: تو
ات: چ..چی؟*تعجب*
اروم رفتم سمت لباش بعد از پنج مین ازش جدا شدم گفتم:
جیمین: با یونا تموم کنم تو رو به همه معرفی میکنم..
ات: چون گفتم عاشقتم..داری از سر دلسوزی این کارو میکنی؟😐
جیمین: راستش..منم خودمم بت تو علاقه دارم..
ات:ـــــــــــــــ
جیمین: ات میخوام تورو مال خودم کنم..
ات خجالت کشید..
ویو ات
اروم رفتم سمتش لباش و بوسیدم..رفتم سمت گردنش،گردنشو بوسیدم..اومدم اینطرف میخواستم پاشم که جیمین دستمو گرفتو کشید سمت خودش..رو گردنم کیص مارک کوچیکی زد..
ساعت حدود 8 نیم بود منم خیلی گشنم بود
گفتم:
ات: جیمیناا من برم یچیزی درست کنم بعد باهم بخوریم..
جیمین: باشه عشقم.
خجالت کشیدم از اتاق رفتم بیرون..
من خونم بزرگ بود ولی من تنهایی اونجا زندگی میکردم..تو خونم کلا 4 تا اتاق بود.. دوتا اتاقا بزرگ بودن دستشویی و حمام هم داشتن یکیش اتاق مهمون بود و یکیش اتاق خودم بود..دوتا اتاق کوچک هم بود،خیلی کوچیک نبود اما از اون دوتا اتاقا کوچیک تر بود..تو یکیشون جیمین بود چون دیروز اومد اون اتاق هم مرتب بود گفتم بره تو اون اتاق..یکی از اتاقا هم مال یونا بود.
پارت 13
جیمین: اهان..پس یعنی الان تو عاشقمی؟
خجالت کشیدم و چون روم بود منم روی دلم خوابیده بودم دلم درد میکرد..
ات: اره*خجالت*
جیمین از روم پاشد منم برعکس شدم دراز کشیدم دلمو میمالیدم که جیمین پاشدو نشست روی تخت..
ویو جیمین
رو تخت نشستم ات داشت دلشو ماساژ میداد..بهش گفتم:
جیمین: ات میخوام با یونا بهم بزنم..
ات: چرا؟
جیمین: میپرسی چرا؟*عصبی*
ات: ب..ببخشید.حواسم نبود
جیمین: راستش از ی دخترع خوشم اومده..
ات: کیه؟*گرفته*
جیمین: تو
ات: چ..چی؟*تعجب*
اروم رفتم سمت لباش بعد از پنج مین ازش جدا شدم گفتم:
جیمین: با یونا تموم کنم تو رو به همه معرفی میکنم..
ات: چون گفتم عاشقتم..داری از سر دلسوزی این کارو میکنی؟😐
جیمین: راستش..منم خودمم بت تو علاقه دارم..
ات:ـــــــــــــــ
جیمین: ات میخوام تورو مال خودم کنم..
ات خجالت کشید..
ویو ات
اروم رفتم سمتش لباش و بوسیدم..رفتم سمت گردنش،گردنشو بوسیدم..اومدم اینطرف میخواستم پاشم که جیمین دستمو گرفتو کشید سمت خودش..رو گردنم کیص مارک کوچیکی زد..
ساعت حدود 8 نیم بود منم خیلی گشنم بود
گفتم:
ات: جیمیناا من برم یچیزی درست کنم بعد باهم بخوریم..
جیمین: باشه عشقم.
خجالت کشیدم از اتاق رفتم بیرون..
من خونم بزرگ بود ولی من تنهایی اونجا زندگی میکردم..تو خونم کلا 4 تا اتاق بود.. دوتا اتاقا بزرگ بودن دستشویی و حمام هم داشتن یکیش اتاق مهمون بود و یکیش اتاق خودم بود..دوتا اتاق کوچک هم بود،خیلی کوچیک نبود اما از اون دوتا اتاقا کوچیک تر بود..تو یکیشون جیمین بود چون دیروز اومد اون اتاق هم مرتب بود گفتم بره تو اون اتاق..یکی از اتاقا هم مال یونا بود.
۱۵.۳k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.