P۲۲
P۲۲
_ تهیونگ اومدی؟
+ بله ملکه ی من.
کمر باریک دختر رو توی دستاش گرفت گفت:
خیلی منتظرم موندی درسته؟
_ خیلی....داشتم فکر میکردم منو تنها گذاشتی. ( آخه سگ عشقشو تنها میازره که این بزرگوار تنها بزاره؟)
+ من تورو هرگز تنها نمیزارم. ( بیا دیدی گفتم) ولی اینهمه منتظر بودن ارزششو داشت.
_ چطور؟
و تهیونگ تمام ماجرا رو برای الیزا تعریف کرد.
_ من خیلی برات خوشحالم تهیونگ.
+ ممنونم.
تهیونگ سرشو آروم تو گردن دختر برد و گفت: نمیخوای امشب ولم کنی درسته؟
الیزا در حالی که میتونست نفس های گرم تهیونگ رو حس کنه گفت: همینطوره امشب پیشت میمونم.
+ پس.....
تهیونگ به اون سر اتاق دوید و طنابی رو از پشت کمد در آورد.
_ میخوای چیکار کنی؟
+ اگر مادام امشب قراره پیش من بمونن پس بهتر نیست جایی بریم که تو شب ها رویاییه؟
الیزا خندید و گفت: مادام؟
تهیونگ درحالی که داشت طناب رو محکم گره میزد گفت: به نظرت چرا بهت میگم مادام؟
_ نمیدونم. چون مال تو عم؟
تهیونگ طناب رو از پنجره اتاقش به پشت بوم انداخت و به طرف الیزا برگشت. کمرش رو گرفت و گفت: دقیقا چون مال منی.
کام محکمی از لبای دختر گرفت و به سمت پنجره هولش داد: اگر از طناب بری بالا میرسی به پشت بوم. بعدش میتونیم روی پشت بوم تمام شبمون رو بگذرونیم.
_ تو از من میخوای من از این طناب برم بالا.
+ بله.
_ شوخیت گرفته اگه اتفاقی بیفته چی ؟
تهیونگ انگشت اشارشو روی لبای دختر گذاشت و گفت: هیس به من اعتماد کن.
دختر طناب رو گرفت و آروم ازش بالا رفت و کاملا صحیح سالم به بالا رسید.
تهیونگ بعد از الیزا از طناب بالا رفت و به پشت بوم رسید: کاملا صحیح و سالم. دیدی مشکلی پیش نیومد؟
_ هی خیلی خوب باشه.
با هم روی سقف دراز کشیدن و دستای همو گرفتن: ستاره ها خیلی زیبا هستن.
+ زیبا هستن ولی نه به اندازه ی چشمای تو.
تو چشمای هم خیره شدن: چشم های تو تمام زندگیه من هستن. تو دلیلی برای این حال خوب من هستی.
الیزا که سرخ شده بود گفت: تو هم رویایی ترین آدمی هستی که من تا حالا دیدم.
تهیونگ دخترو تو آغوش خودش کشید: ای کاش میشد برای همیشه برای من بودی.
_ من همیشه برای تو هستم. آقای کیم تهیونگ........
لایک یادتون نره 💖
_ تهیونگ اومدی؟
+ بله ملکه ی من.
کمر باریک دختر رو توی دستاش گرفت گفت:
خیلی منتظرم موندی درسته؟
_ خیلی....داشتم فکر میکردم منو تنها گذاشتی. ( آخه سگ عشقشو تنها میازره که این بزرگوار تنها بزاره؟)
+ من تورو هرگز تنها نمیزارم. ( بیا دیدی گفتم) ولی اینهمه منتظر بودن ارزششو داشت.
_ چطور؟
و تهیونگ تمام ماجرا رو برای الیزا تعریف کرد.
_ من خیلی برات خوشحالم تهیونگ.
+ ممنونم.
تهیونگ سرشو آروم تو گردن دختر برد و گفت: نمیخوای امشب ولم کنی درسته؟
الیزا در حالی که میتونست نفس های گرم تهیونگ رو حس کنه گفت: همینطوره امشب پیشت میمونم.
+ پس.....
تهیونگ به اون سر اتاق دوید و طنابی رو از پشت کمد در آورد.
_ میخوای چیکار کنی؟
+ اگر مادام امشب قراره پیش من بمونن پس بهتر نیست جایی بریم که تو شب ها رویاییه؟
الیزا خندید و گفت: مادام؟
تهیونگ درحالی که داشت طناب رو محکم گره میزد گفت: به نظرت چرا بهت میگم مادام؟
_ نمیدونم. چون مال تو عم؟
تهیونگ طناب رو از پنجره اتاقش به پشت بوم انداخت و به طرف الیزا برگشت. کمرش رو گرفت و گفت: دقیقا چون مال منی.
کام محکمی از لبای دختر گرفت و به سمت پنجره هولش داد: اگر از طناب بری بالا میرسی به پشت بوم. بعدش میتونیم روی پشت بوم تمام شبمون رو بگذرونیم.
_ تو از من میخوای من از این طناب برم بالا.
+ بله.
_ شوخیت گرفته اگه اتفاقی بیفته چی ؟
تهیونگ انگشت اشارشو روی لبای دختر گذاشت و گفت: هیس به من اعتماد کن.
دختر طناب رو گرفت و آروم ازش بالا رفت و کاملا صحیح سالم به بالا رسید.
تهیونگ بعد از الیزا از طناب بالا رفت و به پشت بوم رسید: کاملا صحیح و سالم. دیدی مشکلی پیش نیومد؟
_ هی خیلی خوب باشه.
با هم روی سقف دراز کشیدن و دستای همو گرفتن: ستاره ها خیلی زیبا هستن.
+ زیبا هستن ولی نه به اندازه ی چشمای تو.
تو چشمای هم خیره شدن: چشم های تو تمام زندگیه من هستن. تو دلیلی برای این حال خوب من هستی.
الیزا که سرخ شده بود گفت: تو هم رویایی ترین آدمی هستی که من تا حالا دیدم.
تهیونگ دخترو تو آغوش خودش کشید: ای کاش میشد برای همیشه برای من بودی.
_ من همیشه برای تو هستم. آقای کیم تهیونگ........
لایک یادتون نره 💖
۸.۱k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.